بازگشت

در ماتم حسين گويد


كليات اشعار مولانا اهلي شيرازي به كوشش حامد رباني، ص 428.



آمد عشور و در همه ماتم گرفته است

آه اين چه ماتم است كه عالم گرفته است






ماه محرم آمد و بيگانه را چه غم

كاين برق غم به سينه ي محرم گرفته است



زان مانده است تشنه جگر خاك كربلا

كز خون اهل بيت نبي، نم گرفته است



زان غم كه گشت آب فرات از حسين، دور

طوفان غصه در دل زمزم گرفته است



سوز دل كباب حسينش چه غم بود

مستي كه خود شراب دمادم گرفته است



حلقي بريد شمر لعين كز نسيم او

بوئي است اين كه عيسي مريم گرفته است



بر نيزه نيست سرخي خون از سر حسين

كآتش به جان نيزه و پرچم گرفته است



ناوك زدند بر دل طفلي كه از عطش

پيكان آبدار به مرهم گرفته است



كس را مجال نطق درين داوري كجاست

روح القدس درين سخنش دم گرفته است



حلقي كه تشنه ي دم آبي است چون خورد

تيغي كه زهر آب زارقم [1] گرفته است



زان هر محرم است جهان تا جهان سياه

كآن آفتاب ماه محرم گرفته است



تنها نه در ميانه ي ما شور اين عزاست

كاين شور در زمين و زمان هم گرفته است



زين دود سينه ها كه برآمد عجب مدار

گر تيرگي در آينه ي جم گرفته است



پيداست حال گريه ي شبهاي تا به روز

در سبزه زار چرخ كه شبنم گرفته است



سيمرغ وار گم شد از اين غصه خرمي

كز قاف تا به قاف جهان، غم گرفته است



دنيا به دين خريد يزيد اين خري ببين

كو ترك يوسف از پي درهم گرفته است



گرزان كه رو به قبله يزيد آورد چه سود

چون در به روي قبله ي اعظم گرفته است



جان يزيد كي رهد از آتش جحيم؟

كورا خدا گرفته و محكم گرفته است



نگرفت چرخ دست كسي را به يك دم آب

كودست صد هزار چو حاتم گرفته است



چرخ فلك كه خاك ره او نمي برد

خود را چنين بلند و معظم گرفته است



از يار منت كرم خاندان اوست

پشت فلك كه همچو كمان خم گرفته است



زال سپهر خون جگرگوشه اش بريخت

شيري كه صد هزار چو رستم گرفته است



پيوسته گر چه كار اجل صيد كردن است

صيدي چنين به دام فنا، كم گرفته است



يا رب به نور مرقد شهزاده يي كزو

شمع مراد، شبلي و ادهم گرفته است



كز لطف اهل بيت نبي ياوريش ده

«اهلي» كه گوشه از غم عالم گرفته است




پاورقي

[1] ارقم: مار پيسه- مار سپيد و سياه.