بازگشت

قسمتي از تركيب بند در منقبت اسدالله الغالب علي بن ابيطالب






بار ديگر بر عروس چرخ زيور بسته اند

پرده ي زربفت بر ايوان اخضر بسته اند



چرخ كحلي پوش را بند قبا بگشوده اند

كوه آهن چنگ را زرين كمر در بسته اند



اطلس گلريز اين سيمابگون خرگاه را

نقش پردازان چيني نقش ششتر بسته اند



مهد خاتون قيامت مي برند از بهر آن،

ديده بانان فلك را ديده ها بربسته اند



يا ز بهر حجة الحق مهدي آخر زمان

نقره خنگ آسمان را زيني از زر بسته اند



دانه ريزان كبوتر خانه ي روحانيان

نام اهل البيت بر بال كبوتر بسته اند



دل در آن تاز غازي بند كاندر غزو روم

تازيانش شيهه اندر قصر قيصر بسته اند



عصمت احمد ز مطرودان بوجهلي مجوي

قصه ي حيدر به مردودان مرواني مگوي



معشر المستغفرين صلوا علي خير الوري

زمرة المسترحمين حيوا الوفي المرتضي



قلعه گير كشور دين حيدر درنده حي

دسته بند لاله عصمت وصي مصطفي



كاشف سر خلافت را ز دار لو كشفت

قاضي دين نبي مسندنشين هل اتي



مالك ملك سلوني باب شهرستان علم

سالك اطوار لم اعبد شه تخت رضا



سرو بستان امامت در درياي هدي

شمع ايوان ولايت نور چشم اوليا



معني درس الهي خاتم دست كرم

گوهر جام فتوت روح شخص لافتي



مقتداي سروران ملك دين، جفت بتول

پيشواي رهروان راه حق، شير خدا



ديگر از برج امامت مثل او اختر نتافت

بحر در درج كرامت همچو او گوهر نيافت



ديشب از آهم حمايل در بر جوزا بسوخت

وز نفير سوزناكم كله خضرا بسوخت






چون نسوزم كز غم سبطين سلطان رسل

جان منظوران ان نه منظر مينا بسوخت



آتش بيداد آن سنگين دلان چون شعله زد

ماهي اندر بحر و مه بر غرفه ي بالا بسوخت



چون چراغ ديده ي زهرا بكشتندش به زهر

زهره را دل بر چراغ ديده ي زهرا بسوخت



چون روان كردند خون از قرة العين نبي

چشم عيسي خون بباريد و دل ترسا بسوخت



ديده ي تر دامن آن روزش بيفكندم ز چشم

كان نهال باغ پيغمبر ز استسقا بسوخت



بسكه دريا ناله كرد از حسرت آن تشنگان

گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت



ديو طبعان بين كه قصد خاتم جم كرده اند

بغض اولاد علي را نقش خاتم كرده اند