بازگشت

در مناقب و شهادت اميرالمؤمنين حسين بن علي


از حديقة الحقيقة، چاپ مدرس رضوي، ص 266.



پسر مرتضي امير حسين

كه چنوئي نبود در كونين






اصل او در زمين عليين

فرع او اندر آسمان يقين



اصل و فرعش همه وفا و عطا

عفو و خشمش همه سكون و رضا



خلق او همچو خلق پاك پدر

خلق او همچو خلق پيغمبر



مصطفي مرورا كشيده به دوش

مرتضي پروريده در آغوش



بر رخش انس يافته زهرا

كرده بر جانش سال و ماه دعا



به سر و روي و سينه در ديدار

راست مانند احمد مختار



دري از بحر مصطفي بوده،

صدفش پشت مرتضي بوده



عقل در بند عهد و پيمانش

بوده جبريل مهد جنبانش



دشمنان قصد جان او كردند

تا دمار از تنش برآوردند



عمرو عاص از فساد رأئي زد

شرع را خيره پشت پائي زد



بر يزيد پليد بيعت كرد

تا كه از خاندان برآرد گرد



شرم و آزرم جملگي بگذاشت

جمعي از دشمنان بر او بگماشت



تا مر او را به نامه و به حيل

از مدينه كشند در منهل [1] .



كربلا چون مقام و منزل ساخت

ناگه آل زياد بر وي تاخت



راه آب فرات بربستند

دل او زان عنا و غم خستند



شمر و عبدالله زياد لعين

روحشان جفت باد با نفرين



بر كشيدند تيغ، بي آزرم

نز خدا ترس و نه ز مردم شرم



سرش از تن به تيغ ببريدند

و اندر آن فعل، سود مي ديدند



تنش از تيغ خصم پاره شده

آل مروان بر او نظاره شده



به دمشق اندرون، يزيد پليد

منتظر بود تا سرش برسيد



پيش بنهاد و شادماني كرد

تكيه بر دنيي و اماني [2] كرد



بيتي از قول خويش املا كرد

كين ديرينه جست و انها [3] كرد



دست شومش بر آن لب و دندان

زد قضيب [4] از نشاط و لب خندان



كين ابا بتوخته ز حسين

خواسته كينه هاي بدر و حنين



شهربانو و زينب گريان

مانده در فعل ناكسان حيران



سربرهنه بر اشتر و پالان

پيش ايشان ز درد دل نالان



علي الاصغر [5] ايستاده بپاي

و آن سگان ظلم را بداده رضا



بر جفا كرده آن سگان اصرار

رفته از حقد بر ره انكار






هيچ ناورده در ره بيداد

مصطفي را و مرتضي را ياد



يكسو انداخته مجامله را

زشت كرده ره معامله را



كرده دوزخ براي خويش معد [6] .

بوالحكم [7] را گزيده بر احمد



راه آزرم و شرم بربسته

عهد و پيمان شرع بشكسته



حبذا كربلا و آن تعظيم

كز بهشت آورد به خلق نسيم



و آن تن سر بريده در گل و خاك

و آن عزيزان به تيغ دلها چاك



و آن تن سر به خاك غلطيده

تن بي سر بسي بد افتاده



و آن گزين همه جهان كشته

در گل و خون تنش بياغشته



و آن چنان ظالمان بد كردار

كرده بر ظلم خويشتن اصرار



حرمت دين و خاندان رسول

جمله برداشته ز جهل و فضول



تيغها لعلگون ز خون حسين

چه بود در جهان بتر زين شين [8] .



آل ياسين بداده يكسر جان

عاجز و خوار و بي كس و عطشان



مصطفي جامه جمله بدريده

علي از ديده خون بباريده



فاطمه روي را خراشيده

خون بباريده بي حد از ديده



حسن از زخم كرده سينه كبود

زينب از ديده ها برانده دو رود



شهربانوي پير گشته حزين

علي الاصغر آن دو رخ پر چين



عالمي بر جفا دلير شده

رو به مردم شرزه شير شده



كافراني در اول پيكار

شده از زخم ذوالفقار فگار



همه را بر دل از علي صد داغ

شده يكسر قرين طاغي و باغ [9] .



كين دل بازخواسته ز حسين

شده قانع بدين شماتت و شين



هر كه بدگوي آن سگان باشد

دان كه او شاه آن جهان باشد



باد بر دوستان او رحمت

باد بر دشمنان او لعنت





پاورقي

[1] منهل: آبخور- آبشخور- (به کسر اول) گور و قبر.

[2] اماني: آرزوها.

[3] انهاء: خبر دادن.

[4] قضيب: شاخه درخت، چوبدستي.

[5] علي الاصغر: منظور حضرت سجاد (ع) است.

[6] معد: آماده.

[7] بوالحکم: کنيه‏ي ابوجهل است.

[8] شين: عيب و زشتي.

[9] طاغي و باغي: از حد گذرنده، طغيان کننده، ستمکار.