بازگشت

توديع






چونكه بشنيد آن سپسالار دين

از سكينه آن بيان آتشين



مشك را بگرفت و زيب دوش كرد

مشك هم دستي در آن آغوش كرد






زان سپس با كودكان شد در حرم

برفشاند از روي آنان گرد غم



بوسه ها زد بر رخ نيكويشان

دمبدم ميكرد چون گل بويشان



گلعذاران را نوازشها نمود

سوز دل را صرف سازش ها نمود



يك به يك را با دلي لبريز خون

امر ميفرمود بر صبر و سكون



روي هر يك را كه بوسيد از وداد

دست او را بر كف زينب نهاد



بس سفارش كرد آن فرخنده راي

تا برون از خيمه نگذارند پاي



تا مبادا تركتاز كوفيان

صدمه اي وارد كند بر كودكان



داد بر لب تشنگان نا اميد

وعده آب آن علمدار رشيد



گفت: رفتم تا رسانم با شتاب

گر بود در چشمه خورشيد آب






گر شود آب حيات اين دم فرات

خضر گردم كآورم آب حيات



اين بگفت و بست همت را بكار

شد كميت عزم راسخ را سوار



چون كه شد بر زين توسن جايگير

نير اعظم شد اندر برج شير



تا ركابش را بگيرد در زمان

گشت خم پشت هلال آسمان



زان سپر كز پشت او شد جلوه گر

آفتاب افگند در پيشش سپر



بود تيغش جانشين ذوالفقار

مي خورم سوگند بر ابروي يار



از عطش گر خاطري بي تاب داشت

بر دم تيغش ز جوهر آب داشت



با هزاران چشم بينا جوشنش

بود در ميدان نگهبان تنش



رفتنش را ز آن چه راندم بر زبان

باز صد يك را نكردستم بيان



اين قدر مي دان كه با آن ساز و برگ

رفت تا ميدان به استقبال مرگ