بازگشت

عباس علمدار






همت نكشد ننگ نكونامي احسان

برخيز و ببازيچه ي خود گير درم را



رو همت از آن تشنه جگر جوي كه از مهر

بر تشنگي شاه، فدا ساخته دم را



عباس علمدار كه فرجام شكوهش

بازيچه ي طفلان شمرد شوكت جم را



آن راد، كه رد ساخته بر خاك نشينان

آورده ي كان را، و برون داده ي يم را



حاجت به قسم نيز نماندست، وگرنه

هر دم بعطايش خورد انصاف قسم را






از بسكه بنام آوري شيوه ي انصاف

پرداخته از نام ستم حرف و رقم را



هر شب فلك از دور، به انجم بنمايد

كاين خوابگه آن خانه برانداز ستم را



خوابش به شبستان حسين ابن علي بين

درياب به پهلوي هم آرامش هم را



اين هر دو گهر را ز دو سو يك گهر آمد

چون نيست جدائي ز صدف، گوهر و يم را



نساب [1] نيارد كه كند منع ز عباس

فرزندي شاهنشه بطحا و حرام را



اي هم گهر ختم رسل، گرد تو گردم

چندانكه كنم حلقه تن ظل علم را



شد تازه دم بندگيم جلوه گري هاست

عنوان نمايش ز حدوث است قدم را



از كودكيم درس ولاي تو روانست

داني خود ازين بيش كه گفتم بتو كم را






در صومعه ي مدح تو بهر طلب فيض

محراب دعا ساخته ام وجه اتم را



بادا علمت كبك خرامنده و گردون

چون بيشه ز پرچم ته پر باد علم را





پاورقي

[1] نسب‏شناس، کسي که داراي علم انساب باشد و نسب مردم را مي‏داند.