بازگشت

علمدار رشيد






پسر فامطه را تا كه علمدار بود

سخت هم صحبت و اقبال مددكار بود



ياوري بعد خدا، به ز علمدار رشيد

نتوان جست، كه يار شه ابرار بود



شب نگهبان حريم شه آزاده حسين

روز فرمانده ياران وفادار بود



تشنه در شط شدن و تشنه برون آمدنش

آخرين حد جوانمردي و ايثار بود



مشت زد بر دهن شمر امان آور خويش

كه مرا مرگ به از ماندن با عار بود



با برادر چو پدر بهر پيمبر بودي

وان پدر را پسر اينگونه سزاوار بود



ليك چون درك سعادت ز شهادت بودش

كشته گشتن شرف آن گل بي خار بود



گرد شد عرصه ي پيكار و برون از دل گرد




بين كه دور از تن وي دست گهربار بود



تا بدامان حبيبش برسد، دست اميد

بيشتر از تن او پيشكش يار بود



تير در ديده و سرمنشق و آبش بر خاك

جان به لب منتظر ديدن دلدار بود



از سر زين به زمين با رخ خونين افتاد

دست بايد كه ستون تن صد پار بود



اي قلم منظره علقمه راكن ترسيم

كه چسان حال شه و مير علمدار بود



دست دارد به كمر خسرو مظلوم حسين

اثر مرگ به عباس پديدار بود



وز حرم خيل زنان از پي و زينب از پيش

وا غريبا سخن عترت اطهار بود



«خوشدل» اين گونه فداكاري و همت بايد

تا كه آئين خدا، زنده در ادوار بود