بازگشت

مير نامدار






افتاد، تا كه از تن آن جان نثار، دست

بگشود خصم او، زيمين و يسار، دست



ناچار، شد دچار اجل، تن بمرگ داد

بي دست چون جدال كند با هزار دست؟



آن مير نامدار بدندان گرفت، مشك

دندان دهد مدد چو بيفتد زكار، دست






دشمن كمان گشود بسويش، ز چار سوي

بر مشك آب تير، بگل يافت خار، دست



جسم شريف او هدف تير و نيزه شد

باد سموم يافت بر آن لاله زار دست



از ضربت عمود، رخش گشت غرقه خون

بر چهر ماه يافت خسوف غبار، دست



افتاد روي خاك و ندا زد كه يا اخا

درياب از وفا و بياري برآر، دست



جانا بيا كه جان كنم ايثار مقدمت

آنسان كه در ره تو نمودم، نثار، دست