بازگشت

صاحب علم






گرچه هر عضوي بجاي خويشتن

با اهميت بود در ملك تن



ليك هر عضوي چه از بالا چه پست

در شدائد چشم دارد سوي دست



دست سازد قبض و بسط كارها

دست سازد حمل و نقل بارها



چون به دست دشمنان مرد دلير

دستهايش بسته شد، گردد اسير



گر به ميدان حربه گردان را نبود

پنجه باشد خنجر و مشتش عمود






احتياج شير بر شمشير نيست

پنجه اش كمتر ز تيغ و تير نيست



از بيان دست ياد آمد مرا

وصف دست زاده ي دست خدا



آن علمدار فداكار حسين

حضرت عباس سردار حسين



دولت حق را امير محترم

هم علامت بود و هم صاحب علم



روي چون خورشيد و دل چون شير داشت

شير و خورشيدي و دل چون شير داشت



خضر بودي تشنه ي سقائي اش

هم سكندر محو در دارائي اش



آه از آنساعت كه از تيغ جفا

شد دو دستش در صف ميدان جدا



مشك با دندان گرفت آن نامدار

تا رساند آب بر اطفال زار



شد نشان تير آن مير دلير

آفتابش شد نهان در ابر تير



بس نشسته تير او را پر به پر




شد چو مهري با شعاعي جلوه گر



ناگهان از تير قوم بد شعار

مشك شد داراي چشمي اشكبار



آنقدر بر حال او افشاند اشك

كه نماندي اشك اندر چشم مشك



ديد چون بيدستي اش خصم عنود

دست بگشود و زدش بر سر عمود



از سمند افتاد بر خاك هلاك

زد نداي يا اخا ادرك اخاك