بازگشت

نماز عشق






چشمم از اشك پر و مشك من از آب تهي است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهي است



گفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش

پر ز خوناب بود چشم من از آب تهي است



به روي آب قيامم، به روي آب سجود

اين نماز ره عشق است ز آداب تهي است



جان من مي برد آن آب كز اين مشك چكد

كشتي ام غرقه در آبي كه ز گرداب تهي است



هر چه بخت من سر گشته به خواب است، حسين

ديده ي اصغر لب تشنه ات از خواب تهي است






دست و مشك و علمي لازمه ي هر سقاست

دست عباس تو از اين همه اسباب تهي است



شعر آن است «شهابا» كه ز دل برخيزد

گيرم از قافيه و صنعت و القاب تهي است