بازگشت

باب الحوائج






اي آبروي عالم جان خاك پاي تو

اي كرده جان به دوست فدا، جان فداي تو



عقل بشر چگونه به گرد رهت رسد

اي ماوراء خلوت افلاك، جاي تو



كونين نيست قيمت يك تار موي تو

گرديست خلد، از حرم دلگشاي تو



بال فرشته فرش ره زائران تست

اي آفتاب، سايه نشين لواي تو



خون خدائي تو به عشق خدا چو ريخت

غير از خدا كسي نبود خونبهاي تو



اي ياور حسين و علمدار كربلا

دارد بهشت، رايحه ي كربلاي تو



مهر تو كيمياست كز او خاك، زر شود

ني ني ز كيمياست بسي به، ولاي تو



بيند چو پايگاه تو در حشر، هر شهيد

حسرت برد ز حشمت بي انتهاي تو






جانا ز هر كسي تو رضائي خدا رضاست

نبود جدا رضاي خدا از رضاي تو



بوسيدن ضريح تو ما راست آرزو

دلهاي ما به سينه تپد از براي تو



اي كعبه ي اميد، ترا جان فدا كنم

روزي اگر فتد گذرم بر مناي تو



هيچ آشنا ز نزد تو نوميد برنگشت

خوش باد حال آنكه بود آشناي تو



هر مشكلي كه ريخت به جانم شرار غم

حل شد به يك اشاره ي مشكل گشاي تو



هر كس خطي ز مهر تو بر لوح دل نگاشت

او را به آبروي تو بخشد خداي تو



قربان شور عشق تو اي مير كربلا

شد نينوا پر از عظمت از نواي تو



سقاي كربلائي و لب تشنه جان دهي

در پيش آب، جان به فداي وفاي تو



شد قامت حسين خم و پشت او شكست

در خون چو ديد غرقه قد دلرباي تو



چون داستان قتل تو بشنيد مادرت




آتش گرفت همچو «شفق» در عزاي تو



ديگر نديد مثل وفاي تو روزگار

باشد خجل فرات هنوز از وفاي تو



با جسم چاك چاك به دريا زدي تو، دل

مواج شد شريعه خون از شناي تو



از تن جدا دو دست تو، ليكن به اشتياق

پويا به راه عشق حسيني، دو پاي تو



جانبازي تو رفت فراتر ز اوج و هم

مبهوت و مات شد خرد از ماجراي تو



بعد از تو خاندان حسيني نيافتند

پشت و پناه و ملجأ، ديگر به جاي تو



ديگر نديد ديده ي گردون برادري

هرگز به پاكبازي و صدق و صفاي تو



اي بهترين شهيد نداند بجز خدا

هيچ آفريده، جاه و جلال و جزاي تو



اي آفتاب مرحمت اي ماه هاشمي

خواهم سلامت دل خويش از عطاي تو



بپذير اين چكامه، كه اين شعر آتشين

با سوز دل، سرود «شفق» در رثاي تو