بازگشت

تشنگي در كربلا






بر لب دريا لب دريادلان خشكيده است

از عطش دلها كباب است و زبان خشكيده است



كربلا بستان عشق است و شهامت، وي دريغ

كز سموم تشنگي اين بوستان خشكيده است



سوز بي آبي اثر كرده است در اهل حرم

هر طرف بيني لب پير و جواني خشكيده است



آه از اين ميهمانداري كه در دشت بلا

ميزبان سيراب و كام ميهمان خشكيده است






نازم اين همت كه عباس آيد از دريا ولي

آب بر دوش است و لبها همچنان خشكيده است



دامن مادر چو دريا، اصغرش چو ماهي است

كام ماهي بر لب آب روان خشكيده است



گر ندارد اشك تا آبي به لبهايش زند

چشمه چشم رباب از سوز جان خشكيده است



بسكه مي سوزم «مؤيد» از غم آل علي

نخله طبع من از سوز بيان خشكيده است