بازگشت

آستين خالي






به گوش ناي خاموشم بگوئيد

كه امشب ناله را از سر بگيرد



كسي كز درد و داغ او نسوزد

الهي از تب غم در بگيرد



دل بيتاب من مي خواهد امشب

به شوق آن دست و بازو را ببوسد



به آن صحراي سوزان پا گذارد

نگاه تشنه ي او را ببوسد






سراپا اشك گشتم در غريبي

به اعماق عزاي تو چكيدم



كنار جوي تنهائي نشستم

دل خود را به يادت سر برديم



تن بي دست تو آن روز ديدم

كه در دشت عطش بي تاب مي شد



خدايا كاشكي از اين خجالت

زمين بي مروت آب مي شد



هزاران دل، دل روشن تر از آب

به قربان وفاي عالي تو



هزاران دست، دست پاك و عاشق

فداي آستين خالي تو