بازگشت

در مناجات با رب الأرباب


امام حسين عليه السلام با اَنَس بن مالك، كنار قبر خديجه عليها السلام آمد و گريست. سپس به وي فرمود: «مرا تنها بگذار».

انس مي گويد: خود را از او پنهان كردم. پس از آن كه نمازش به درازا كشيد، شنيدم كه مي گويد:

«اي پروردگارم، اي پروردگارم! تو مولاي مني

به بنده كوچكت رحم كن كه پناهش تويي.

اي صاحب والايي ها! فقط به تو اعتماد دارم

خوشا به حال آن كه تو مولايش باشي!

خوشا به حال آن كه ترسان و شب بيدار است

و شكايت گرفتاري هايش را فقط به پروردگار باعظمتش مي گويد

و درد و بيماري اي

بيشتر از محبّت مولايش ندارد.

هر گاه از غم و غصّه اش شِكوه كند

پروردگارش جوابش را مي دهد و مي پذيرد.

هر گاه هنگامِ تاريكي ها به او تضرّع كند

خداوند، گرامي اش مي دارد و به خود، نزديكش مي كند».

پس ندا داده شد:

بلي، بلي! تو تحت حمايت من هستي

و هر آنچه را گفتي، دانستيم.

فرشتگان من، به آواي تو مشتاق اند

و تو را همين بس كه آن را شنيديم.

دعاي تو نزد من، ميان حجاب ها در جولان است

و ماندن آن ميان حجاب ها بس باشد. ما پرده برگرفتيم.

اگر به گاه دعا، باد بر او بوزد

بيهوش بر زمين مي افتد.

از من بخواه، بي هيچ ترس و وحشتي

و بي حساب، كه من خداوندم.