بازگشت

جبران احسان برادران


523. مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمي: گفته شده كه امام حسن عليه السلام به سفري رفت و شب، راه را گم كرد. به چوپان گله اي برخورد. نزدش فرود آمد و با او ملاطفت كرد. شب را پيش او خوابيد و صبحدم، چوپان، ايشان را راهنمايي كرد.

امام حسن عليه السلام به او فرمود: «من به مزرعه ام مي روم و سپس به مدينه باز مي گردم». سپس، وقتي را براي چوپان معيّن كرد تا به ديدارش بيايد.

امام حسن عليه السلام به سبب اشتغالِ كاري نتوانست در زمان موعود به مدينه بيايد و آن چوپان - كه بنده مردي از اهل مدينه بود -، به گمان اين كه امام حسين عليه السلام امام حسن عليه السلام است، نزد او رفت و گفت: من، همان كسي ام كه فلان شب نزدم خوابيدي و به من وعده دادي كه در اين وقت، به ديدارت بيايم.

از نشانه هايي كه او داد، امام حسين عليه السلام دانست كه منظورش امام حسن عليه السلام است. به او فرمود: «بنده چه كسي هستي؟».

گفت: فلاني.

امام حسين عليه السلام فرمود: «گلّه ات چند رأس است؟».

گفت: سيصد رأس.

امام حسين عليه السلام به سوي آن مرد [صاحب گله] فرستاد و ترغيبش كرد تا گلّه و بنده را به او فروخت. سپس، آن مرد را آزاد كرد و گلّه را هم به جبران احساني كه به برادرش كرده بود، به او بخشيد و فرمود: «كسي كه آن شب در نزد تو خوابيد، برادرم بوده است و من، كار تو را براي او، جبران كردم».