بازگشت

جنگ با بيعت شكنان (ناكثين)


373. الأمالي، مفيد - به سندش، از امام حسين عليه السلام -: چون اميرمؤمنان از مدينه به سوي بيعت شكنان در بصره حركت كرد، در رَبَذه فرود آمد و چون از آن جا كوچ كرد، عبد اللَّه بن خليفه طايي كه در قديد فرود آمده بود، او را ديد و اميرمؤمنان، او را نزد خود آورد.

عبد اللَّه به علي عليه السلام گفت: ستايش، خدايي كه حق را به اهلش باز گردانْد و آن را در جايگاه خود نهاد؛ كسي را خوش بيايد يا نيايد. به خدا سوگند، محمّد صلي الله عليه وآله را نيز خوش نداشتند و با او دشمني كردند و جنگيدند و خدا هم نيرنگشان را گريبانگيرِ خودشان كرد و سختيِ روزگار را بر آنان قرار داد. به خدا سوگند، همراه تو، در هر جا و به خاطر حفظ [سنّت] پيامبر خدا مي جنگيم.

اميرمؤمنان به او - كه دوست و يار ايشان بود - خيرِ مقدم گفت و او را كنار خود نشاند و از [احوال] مردم پرسيد تا به ابوموسي اشعري رسيد. عبد اللَّه گفت: به خدا سوگند، به او اعتماد ندارم و مطمئن نيستم كه اگر ياوري بيابد، با تو مخالفت نورزد.

اميرمؤمنان به او فرمود: «به خدا سوگند، نزد من هم امين و خيرخواه نيست. كساني كه پيش از من بودند، شيفته او بودند و وي را حاكم و مسلّط بر مردم كردند و من، خواستم كه او را بركنار كنم؛ امّا [مالك] اشتر از من خواست كه او را باقي بدارم و با وجود آن كه او را خوش نداشتم، باقي اش گذاشتم و او را تا تغيير دادنش در آينده، تحملّ كردم».

امام عليه السلام با عبد اللَّه در همين سخن بودند كه گروه فراواني از سوي كوهستان طَي روي آوردند. اميرمؤمنان فرمود: «ببينيد كه اين گروه كيستند؟».

سواران، به تاخت رفتند و طولي نكشيد كه بازگشتند و گفته شد: اينها [از] قبيله طي هستند كه گوسفند و شتر و اسب برايت مي آورند و برخي از آنان، هدايا و چيزهاي باارزشي برايت آورده اند و برخي، اراده كوچ كردن همراه تو به سوي دشمنت را دارند.

اميرمؤمنان فرمود: «خدا به [قبيله] طَي، پاداش خير دهد. «خداوند، مجاهدان را بر نشستگان، برتري و اجري بزرگ بخشيده است»».

چون آنان به امام عليه السلام رسيدند، سلام كردند. عبد اللَّه بن خليفه گفت: به خدا سوگند، آنچه از آن گروه و زيباييِ شكل آنها ديدم، مرا شادمان كرد. سخن گفتند و خوب فهماندند. به خدا سوگند، به چشم خود، سخنوري بليغ تر از سخنران ايشان نديده ام.

عُدَيّ بن حاتم طايي برخاست و پس از حمد و ثناي الهي گفت: امّا بعد، من در زمان پيامبر خدا مسلمان شدم و همان روزگار نيز زكات دادم و با مرتدانِ پس از او جنگيدم و هدفم از اين كارها [به دست آوردن] پاداش الهي بود و پاداش نيكوكار و پرهيزگار، بر عهده خداست. به ما خبر رسيده كه مردمي از مكّه، بيعت تو را شكسته و ستمكارانه با تو مخالفت كرده اند. ما نزد تو آمده ايم تا به حق، ياري ات دهيم و ما در خدمت توييم. هر چه دوست داري، به ما فرمان بده. سپس چنين سرود:

و ما پيش تر نيز خدا را ياري كرده ايم

و تو به حق، نزد ما آمده اي. پس به زودي ياري مي شوي.

ما به تنهايي، جاي همه مردم را برايت پُر مي كنيم

و تو بدان از هر كس ديگري سزاوارتري.

آن گاه اميرمؤمنان فرمود: «خدا به [قبيله] شما، از جانب اسلام و مسلمانان، جزاي خير دهد كه از سرِ طاعت، مسلمان شديد و با مرتدان جنگيديد و قصد كمك به مسلمانان را كرديد».

سعيد بن عبيد بُحتُري، از بني بُحتُر، برخاست و گفت: اي اميرمؤمنان! برخي از مردم مي توانند آنچه در درون دارند، بر زبان جاري كنند و برخي نمي توانند آنچه را در درون خويش مي يابند، ابراز كنند. اگر به سختي اين كار را بكند، بر او سخت است و اگر درون را ابراز نكند، حزن و اندوه بر او سخت مي گيرد. به خدا سوگند، من همه آنچه در درون دارم، نمي توانم با زبانم ادا كنم؛ امّا به خدا سوگند، مي كوشم تا برايت آشكار كنم، و كاميابي به دست خداست.

امّا من، خيرخواه تو در نهان و آشكارم و در هر جا همراه تو با دشمنان مي جنگم و حقّي را براي تو مي بينم كه براي پيش تر از تو نمي ديدم و در اين روزگار نيز براي كس ديگري نمي بينم، به دليل فضيلت تو در اسلام و خويشاوندي ات با پيامبر صلي الله عليه وآله. هيچ گاه از تو جدا نمي شوم تا آن كه پيروز شوي و يا من در پيشگاهت بميرم.

اميرمؤمنان فرمود: «خدايت بيامرزد! زبانت آنچه را از [محبّت] ما در درون داشتي، ابراز كرد و ما از خدا مي خواهيم كه عافيت را روزي ات كند و بهشت را پاداشت دهد».

چند تن ديگر از آنها سخن گفتند.... سپس، اميرمؤمنان حركت كرد و ششصد مرد از قبيله طَي به دنبالش حركت كردند تا آن كه در ذي قار [1] فرود آمد، در حالي كه [هفتصد مرد ديگر به وي پيوسته بودند و] هزار و سيصد نفر بودند.


پاورقي

[1] ذي قار: محلّي بين کوفه و واسط در عراق.