بازگشت

حكومت ، حق شرعي ، عقلي و قانوني امام


امام براي حكومت هاي غاصب كه بر خلاف حق بر مسند خلافت تكيه زده بودند كه نه حجت الهي داشتند و نه از پشتوانه واقعي مردي بهره مند بودند، مشروعيتي قائل نبود و اگر در بعضي از مقاطع سكوت اختيار كرده ، بدين منظور بود كه تابع امام زمان خود بوده و مصلحت اسلام و مسلمين را مراعات مي كرد.

زماني تابع علي بن ابي طالب (ع) و زماني تابع امام مجتبي (ع) بود و حتي به شيعيان تند خود پس از انعقاد قرارداد صلح امام مجتبي با معاويه توصيه مي كرد كه بايد به تصميم امام و رهبر خويش وفادار بوده و بدان پاي بند باشيم .

از اين رو، پس از شهادت امام مجتبي كه معاويه زنده بود، با آن كه بارها معاويه و كارگزارانش را به شدت مورد انتقاد قرار داد، و حتي در نامه خود به معاويه حكومت او را بزرگترين فتنه عصر خويش خوانده و هيچ كاري را برتر از پيكار با او نمي دانست ، در عين حال به قرارداد برادرش امام مجتبي (ع) با معاويه وفادار بود و به يارانش سفارش مي كرد تا اين مرد زنده است ، بايد صبر كنيد.

امام حكومت را هم به لحاظ شرعي ، هم به لحاظ قانوني و هم به لحاظ عقلي و عقلايي حق خود مي دانست و بارها اين مطلب را تكرار مي كرد:

- در زمان معاويه خطاب به مردم فرمود: «فاطيعونا فان ّ طاعتنا مفروضة ، ان كانت بطاعة الله و رسوله مقرونه .»

- در اعتراض به تصميم معاويه مبني بر جانشيني يزيد فرمود: «كسي را كه پدر و مادر و خود او بهتر از يزيد است ، رها كردي .»

- هنگامي كه عبدالله بن زبير از تصميم امام در خصوص در خواست حكومت مبني بر بيعت با يزيد جويا شد، امام پاسخ داد:

«من هرگز با او بيعت نخواهم كرد، زيرا پس از برادرم حسن امر (ولايت ) با من است . معاويه كار خود را كرد، او براي برادرم سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچ يك از فرزندانش قرار ندهد و آن را - اگر من زنده بودم - به من واگذار كند، اكنون او مرد و به سوگند خود وفا نكرد.»

يكي از مواد قرارداد بين امام حسن مجتبي (ع) و معاويه چنين بود:

«پس از معاويه ، حكومت متعلق به حسن است و اگر براي او حادثه اي پيش آمد،متعلق به حسين است و معاويه حق ندارد كسي را به جانشيني خود انتخاب كند.»

بهانه معاويه با امام مجتبي اين بود كه من براي اداره حكومت با تجربه تر و سياستمدارترم ، تو حكومت را به من واگذار كن ، مشروط بر اين كه خلافت پس از معاويه از آن حسن بن علي باشد.

- امام همچنين در نامه به مردم بصره نوشت :

«ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او (پيامبر) و سزاوارترين مردم به جانشيني او هستيم كه ديگران بر ما سبقت جستند و ما تسليم شديم ، تفرقه نخواستيم و به وحدت پاسخ داديم ، اين در حالي بود كه مي دانستيم ما بر امر ولايت از متوليان آن شايسته تريم ».

«شايسته سالاري » اصلي مقبول همه عقلاي عالم از هر مردم و مكتبي است .حتي دشمنان نيز به شايستگي امام معترف بودند. وقتي كه امام با معاويه بر سر ولايت عهدي يزيد نزاع مي كرد، و خود را شايسته تر از يزيد مي شمرد، معاويه به شايستگي امام خرده نمي گرفت ، چه اين كه در زمان امام مجتبي به برتري آن حضرت معترف بود، بلكه چنين استدلال مي كرد كه من براي حكومت بر اين مردم از تو مناسب ترم .

از كيفيت سخن گفتن معاويه - كه دشمن سرسخت اهل بيت پيغمبر بود - به خوبي استفاده مي شود كه امويان هيچ گاه از نظر علمي و جايگاه اجتماعي و شخصيتي خود را برتر از آنان نمي دانستند و به برتري اهل بيت رسول خدا كاملاً واقف بودند، به همين دليل از حربه تهمت و سب ّ و لعن استفاده مي كردند تا شخصيت آنان را در جامعه لكه دار ساخته و بدين وسيله از اقبال مردم به ايشان جلوگيري كنند. براي نمونه تنها به دو اعتراف از امويان اكتفا مي شود:

- روزي مروان بن حكم به امام سجاد (ع) گفت : علي بيش از معاويه از عثمان دفاع كرد. امام فرمود: پس چرا بالاي منبر او را سب ّ و دشنام مي دهيد و قتل عثمان را به او نسبت مي دهيد؟ گفت : پايه هاي حكومت ما جز با سب ّ و لعن علي بن ابي طالب استوار نمي شود.

- روزي عمر بن عبدالعزيز از پدرش كه حاكم مدينه بود، پرسيد: چرا بر منبر خطابه در نماز جمعه هرگاه به فراز سب ّ و لعن علي بن ابي طالب مي رسي ، لكنت زبان مي گيري و نمي تواني درست سخن بگويي ؟ گفت : چون كسي را كه ما بر منبر خطابه دشنام مي دهيم ،افضل اصحاب پيغمبر است . و وقتي فرزندش پرسيد: پس چرا به او دشنام مي دهيد؟ پاسخ داد: سياست ما اقتضا مي كند كه براي منزوي ساختن علويان ، به او دشنام دهيم تا فرزندان او مدعي خلافت نشوند.