بازگشت

درخواست موعظه از امام حسين


«كتب رجل الي الحسين (ع) عظني بحرفين، فكتب اليه: من حاول امرا بمعصية اللّه كان افوت ل ما يرجو و اسرع لمجي ما يحذر» [1] .

«امام صادق (ع) مي فرمايد: «شخصي به امام حسين (ع) نامه نوشت و از حضرت تقاضا كرد كه مرا با دو جمله موعظه فرماييد. امـام (ع) در پـاسـخ مـرقوم فرمودند: آنكه از راه معصيت خداوند بخواهد به كاري برسد، آنچه را از دست مي دهد بيشتر است از آنچه به آن دل بسته بود و اگر از راه معصيت بخواهد چيزي را از خود دفع كند، آن چيز زودتر به سراغ او مي آيد كه خود را از آن برحذر مي داشت». نكات قابل توجه در اين مكاتبه:

1 ـ هر انساني احتياج به موعظه دارد، منتها گاهي اين نياز را در خود احساس مي كند و مانند بيمار به دنبال طبيب مي رود و نسخه مي گيرد و عمل مي كند و گاهي چنين احساسي را ندارد البته در مـوعـظـه لازم نيست كه آن را نداند، چه بسا مواعظي را مي داند منتها وقتي آن را از شخصي الهي و صاحب نفس مي شنود، اثر خاصي در وجودش مي گذارد و او را منقلب مي كند. پيامبر (ص) با اينكه اشرف مخلوقات است و همه بايد از فيض او بهره ببرند، مع الوصف از جبرئيل (ع) در خواست موعظه مي كند، جبرئيل هم در پاسخ مي فرمايد: «يـا مـحـمـد، عش ما شئت، فانك ميت، و احبب ما شئت فانك مفارقه، و اعمل ما شئت، فانك ملا قيه» [2] «اي پيامبر! هر قدر زندگي كني، عاقبت خواهي مرد و به هر چه علاقه داشته باشي، عاقبت از آن جدا خواهي شد، و هر كاري كه انجام بدهي، ثمره و نتيجه آن را خواهي ديد».

2 ـ مواعظ نبايد طولاني باشد، گفتار و مواعظ پيامبر (ص) هميشه كوتاه بوده است. «عـن جـابـر بـن سـمـرة، كـان رسـول اللّه (ص) لا يـطـيل الموعظة يوم الجمعة انماهن كلمات يسير» [3] «رسـول خـدا (ص) در روز جـمـعـه، مـواعظ را طولاني نمي كرد و فقط به چند جمله كوتاه اكتفا مي كرد». «عمار ياسر مي گويد: «امرنا رسول اللّه (ص) باقصار الخطب» [4] «پيامبر (ص) به ما دستور مي داد كه خطبه ها را كوتاه بخوانيم». چون وقتي روح پذيرش و استعداد قبول در آنان باشد، فورا قبول مي كنند و اثر مي گذارد. «صعصعة بن ناجيه (جد فرزدق شاعر)» وقتي دو آيه آخر سوره زلزال را شنيد، گفت: «حسبي ما ابالي ان لا اسمع من القران شيئا» [5] «همين دو آيه برايم كافي است هر چند ساير آيات قرآن را نشنوم». گـاهـي هـم مـتـقابلا مثل «ابوجهل» و قتي سوره «الرحمن»را از زبان «عبداللّه بن مسعود» مي شنود، سيلي محكمي به او مي زند كه خون جاري مي شود [6] يـا مـانـنـد مـردم زمـان نـوح (ع) كـه هـر چـه بـراي مردم موعظه مي خواند، انگشتان خود را در گوشهايشان مي گذاشتند كه نشنوند: (كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم في اذانهم) [7] بـعد از اين دو مقدمه، به بيان سيدالشهدا (ع) مي رسيم كه انسان از راه معصيت به جايي نمي رسد «زلـيـخـا» مـي خـواسـت از راه گناه به مقصود خود برسد و دامن پيامبر الهي را آلوده كند، ولي يـوسـف، زندان را مي پذيرد اما حاضر به معصيت نمي شود، عاقبت گناه اين مي شود كه عزيز مصر، ذلـيـل و يـوسـف، بـزرگ مصر مي گردد روزي زليخا صداي همهمه جمعيت را شنيد، گفت: چه خبر است؟

گفتند: يوسف مي آيد، گفت: «الحمدللّه الذي جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا، و جعل العبيد بطاعتهم ملوكا» [8] در حادثه كربلا هم، «يزيد و عبيداللّه و عمر سعد» خواستند با معصيت به جايي برسند ولي به جايي نرسيدند، زيرا با كشتن انبيا و اولاد آنان، پايه هاي حكومت محكم نمي شود. «عبدالملك مروان» در نامه اي به «حجاج» حاكم عراق مي نويسد: «جنبني دما بني هاشم و احقنها، فاني رايت آل ابي سفيان لما اولعوا فيها لم يل بثوا الي ان ازال اللّه الملك عنهم» [9] «از ريـختن خون بني هاشم پرهيز كن كه من ديدم خاندان ابوسفيان هرگاه در ريختن خون آنان اصرار ورزيدند، حكومتشان از بين رفت». اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد: «ما ظفر من ظفر الاثم به، والغالب بالشر مغلوب» [10] «آنـكـه از راه گـنـاه پـيـروز شود، پيروز نشده و كسي كه از راه شر غالب شود، مغلوب و شكسته خورده است». اينك نوبت آن رسيده كه شاهدي از تاريخ بياوريم:


پاورقي

[1] وسائل، 11 /421، «ابواب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر».

[2] سفينة، «وعظ».

[3] مستدرک حاکم، 1 /289، کتاب الجمعه.

[4] مستدرک حاکم، 1 /289، کتاب الجمعه.

[5] مجمع البيان، 10 /527.

[6] تفسير نمونه، 27 /171.

[7] نوح /7.

[8] سفينه «زلخ».

[9] بحار، 46 /28 سفينه، «کتب».

[10] نهج البلاغه، کلمات قصار 327.