بازگشت

فرجام كفران نعمت


«خـيزران»، مادر «هادي و هارون الرشيد عباسي»است روزي در قصر نشسته بود كه خادم آمد و گفت: «زني زيبا كه لباسهاي كهنه به تن دارد، اجازه ورود مي خواهد» اجازه داده شد، هنگامي كه وارد شد، گفت: «من مزنه، همسر مروان بن محمد هستم، روزگار ما را به اينجا رسانده است كه حتي اين لباسهاي كهنه هم عاريه است». خيزران متاثر شد «زينب»، دختر «سليمان بن علي» كه در مجلس نشسته بود، او را شماتت كرد كـه يـادت هست در «حران» نزد تو آمدم و تو روي اين فرش نشسته بودي و درباره جسد ابراهيم امـام [1] با تو سخن گفتم، تو گفتي، زنان را با اين امور چكار؟

ولي «مروان» از تو بهتر بود، هـر چـنـد بـه دورغ گفت: ابراهيم را من نكشته ام ولي مي خواهي جنازه را دفن كنيم، مي خواهي تحويل شما بدهيم. مزنه گفت: «آري اين نتيجه اعمال ماست، ولي تو هم بترس از چنين روزي» لذا خيزران دستور داد او را به اطاقي راهنمايي كنند و همه نوع امكانات در اختيارش قرار دهند. كـنيز مي گويد: چون او را به طرف اطاق مي بردم، اين آيه را مي خواند: (وضرب اللّهم ثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بان عم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون) [2] .


پاورقي

[1] ابراهيم بن محمد بن علي بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب.

[2] نحل /112 مروج الذهب 3 /313.