بازگشت

هشام در صحرا


روزي «هـشـام بـن عبدالملك» براي شكار به بيابان رفته بود كه با پير مردي برخورد كرد، از او سؤال كرد از كدام قبيله هستي؟.

پيرمرد در پاسخ گفت: «من از كوفه هستم ولي از هر قبيله باشم، سود و ضرري به حال تو ندارد». هـشام گفت: «معلوم مي شود كه از قبيله پستي هستي كه نسب خود را مخفي مي كني و هر كس كه از قبيله تو نباشد بايد خداوند را شكر كند». پيرمرد كه مخاطب خود را نمي شناخت، از او سؤال كرد كه تو از كدام قبيله هستي؟.

هشام: «از قريش». پيرمرد: «از كدام دسته؟.

هشام: «از بني اميه». پيرمرد به خنده افتاد و گفت: مرا به اشتباه انداختي، زيرا خيال مي كردم از قبيله با شرافتي هستي در حالي كه اجداد شما در جاهليت، رباخوار و زاني بودند و چون مسلمان شدند، آزار و اذيت رسول خدا (ص) را آغاز كردند، در چهل جنگ قبيله تو به جنگ پشت كردند و به گواهي رسول خدا (ص) از اهـل آتـش هـسـتند، مردان شما از عارنسب، نمي توانند خود را معرفي كنند و زنان شما از خبث طينت، نمونه ندارند. «عتبة بن ربيعه» از سران كفار در جنگ بدر، از شماست. «هند»، مادر معاويه كه در جاهليت، صاحب پرچم بوده از شماست. «ابوسفيان و معاويه» از دودمان شما هستند. «يزيد» كه حسين (ع) را شهيد كرد و در واقعه حره، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدينه را مباح شمرد، از شماست. «عـتـبة بن ابي معيط» كه يهودي بود و پيامبر (ص) نسب او را از قريش نفي كرد ولي شما او را به خود ملحق ساختيد و به او زن داديد و علي (ع) او را گردن زد، از شماست. فرزندش «وليد» كه در كوفه با حال مستي، نماز صبح را چهار ركعت خواند! از شماست. «عبدالملك مروان» كه يكي از عمال او در عراق، حجاج است، از شماست. و اولاد او «سليمان، وليد، هشام و يزيد» كه هر يك به نوبه خود به اسلام ضربه زدند، از شماست. يكي از زنان شما «هند» و ديگري «ام جميل» زن ابولهب، از شماست. آنگاه بعد از اين مطالب، سوار بر مركب شد و اين اشعار را خواند:



الا فخذها يا بني امية

تكون لكم منها كية



لا تعجزن بعدها علية

ما تركت فخرا لكم سمية



«در دودماني كه سميه باشد، ننگ آن بر پيشاني شما نقش بسته و ابدي است». با شنيدن اين مطالب، آنچنان عرصه بر «هشام» تنگ شد كه ديگر نفهميد چه كند سپس به غلام خود گفت: اين پيرمرد چيزي براي ما باقي نگذاشت آيا از سخنان او چيزي به ياد داري؟.

غـلام كـه زيـرك بود، گفت: فراموش كردم و مي خواستم او را بكشم ولي پيرمردي كافر و فصيحي سخنور بود». هشام گفت: «اگر غير از اين مي گفتي، تو را گردن مي زدم». هشام دستور تعقيب پيرمرد را داد ولي وي خود را از طريق آبهاي بني كلب، به كوفه رساند [1] .


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ، 2 /100 (احوالات امام صادق (ع)).