بازگشت

عمروعاص بر سر دو راهي


«مـعـاويه» طي نامه اي به «عمروعاص»، از وي خواست كه از فلسطين به شام بيايد عمرو، دو پـسـر داشـت بـه نـامهاي «عبداللّه و محمد»، پيشنهاد معاويه را با دو فرزندش در ميان گذاشت «عبداللّه» در پاسخ گفت: «فاقم في منزلك»، در خانه ات بنشين» اگر به طرف معاويه بروي، نـهـايـت آن اسـت كـه از حـاشـيـه نـشينان او باشي و از دنياي كمي بهره مند شوي عمروعاص از «محمد» نظر خواهي كرد محمد بر عكس برادر بزرگتر، گفت: «اري انك شيخ قريش فالحق بجماعة اهل الشام و اطلب بدم عثمان». «تو بزرگ قريش هستي، در خونخواهي عثمان، به مردم شام ملحق شو!». عمروعاص نيز چنين نتيجه گيري كرد: «امـا انت يا عبداللّه، فامرتني بما هو خير لي في ديني و اما انت يا محمد فقد امرتني بما هو خير لي في دنياي». «عبداللّه! تو مصلحت دين مرا گفتي و محمد، مصلحت دنياي مرا». آنگاه رو كرد به غلامش به نام «وردان» كه زيرك و باهوش بود، گفت: «يا وردان!: احطط، اثاثها را پايين بگذار». «يا وردان!: ارحل، اثاثها را بار كن». «يا وردان!: احطط، اثاثها را پايين بگذار». «يا وردان!: ارحل، اثاثها را بار كن». وردان گفت: «مي خواهم تو را از آنچه در قلبت مي گذرد خبر دهم. عمروعاص گفت: بگو. وردان گـفـت: «اعـتـركت الدنيا و الاخرة علي قلبك، فقلت مع علي الاخرة بلا دنيا، ومع معاوية الدنيا بغير آخرة». «دنيا و آخرت در دلت به جنگ پرداخته اند، مي گويي با علي (ع) آخرت است و دنيا نيست و با معاويه دنيا هست و آخرت نيست». عمروعاص گفت: «در اين نظرت، خطا نرفتي، اكنون تو چه مي بيني؟.

وردان گفت: «اري ان تـقـيـم فـي مـنـزلـك فان ظهر اهل الدين عشت في عفو دينهم و ان ظهر اهل الدنيا لم يستغنوا عنك». «بـنشين در خانه، اگر اهل دين پيروز شدند، در سايه دين آنان، زندگي مي كني و اگر اهل دنيا پيروز شدند، از تو بي نياز نيستند». عـمـروعـاص گفت: اكنون اين شايعه پر شده است كه من به معاويه ملحق شده ام و بدينوسيله به معاويه پيوست [1] امير المؤمنين (ع) مي فرمايد: «لـم يـبـايـع حـتـي شـرط ان يـؤتـيـه عـلـي الـبـيعة، ثمنا فلا ظفرت يد البايع و خزيت امانة المبتاع» [2] «عـمروعاص بيعت نكرد مگر آنكه اول ثمن بيعت را گرفت (حكومت مصر) فروشنده بركت نكند و اين معامله موجب رسوايي گردد». نـكـته: عمروعاص در حالي به معاويه ملحق شد كه سن او بالغ بر هشتاد بود و نقش عمده اي را در جنگ صفين بازي كرد و در سال 43 هجري هم جان به مالك دوزخ سپرد.


پاورقي

[1] الامامة و السياسة، 1 /87.

[2] نهج البلاغه، خطبه 26.