بازگشت

روضه


زيـنب (س) ميگويد: بعد از ضربت خوردن پدرم اميرالمؤمنين (ع) و مايوس شدن از زندگي او به او گفتم: ام ايمن حديثي را برايم نقل كرده، ولي دوست دارم آن را از زبان شما بشنوم. «فـقـال: يـا بـنـيـة، الـحديث كما حدثتك ام ايمن و كاني بك و ببنات اهلك سبايا بهذا البلد، اذلا خاشعين، تخافون ان يتخطفكم الناس فصبرا» [1] دخـتـرم، حـديـث هـمـان است كه ام ايمن برايت كفته است گويا تو را مي بينم كه تو با عده ائي از دخـتـران و زنان در حال اسارت، و خاري و ذلت وارد اين شهر (كوفه) مي شويد، و مردم از هر طرف شما را به سرعت احاطه كرده اند، ولي دخترم، در آن حال صبر و شكيبائي را از دست مده.



آن شب پدر بهر پسر چشمان تر داشت

گويا خبر از تشت و از زخم جگر داشت



آن شب سخن از هر دري مي گفت مولا

از پاره پاره پيكري مي گفت مولا



آن شب حكايت از يزيد و ملك ري بود

صحبت از قرآن خواندن سر روي ني بود



آن شب علي بازينبش راز نكو داشت

گوئي سخن از بوسه و زير گلو داشت



للّه صبر زينب العقيلة

كم صابرت مصائبا مهولة



رات رؤوسا بالقنا شال

وجثثا اكفانها الرمال



رات رضيعا بالسهام يفطم

وصبية بعد ابيهم ايتموا [2] .



تعجب از صبر «زينب (س) است كه چه مقدار مصائب شديدي را تحمل كرد. سرهائي را بالاي نيزه ديد، و بدنهائي كه كفن آنها شن هاي بيابان بود. شير خواره اي را ديد كه باتير او را از شير گرفتند و بچه هائي كه يتيم شدند.


پاورقي

[1] بحار 28 /60.

[2] مقتل الحسين مقرم 399، اشعار از مرحوم «آية اللّه شيخ هادي کاشف الغطا»است.