بازگشت

كلام امام حسين به ضحاك بن عبدالله مشرقي


«لا تشلل، لا يقطع اللّه يدك، جزاك اللّه خيرا عن اهل بيت نبيك (ص)». «ضـحـاك بـن عـبـداللّه مـشـرقي و مالك بن نضر ارحبي» از كساني هستند كه در كربلا با امام حـسـيـن (ع) مـلاقـات كـرده اند، از تاريخ طبري استفاده مي شود اين جريان در روز تاسوعا و اقع شده است ضحاك در واقعه عاشورا شركت كرد و بسياري از قضايا را از نزديك ديده و نقل كرده است «مشرق» نام طايفه اي از قبيله «همدان»است. «ضـحـاك» مـي گـويـد: مـن و مـالك بن نضر، به خدمت سيدالشهدا (ع) رسيديم و بعد از سلام و احوالپرسي امام (ع) از علت شرفيابي ما به محضرش جويا شد، عرض كرديم: «جئنا لنسلم عليك و ندعواللّه لك بالعافية و نحدث بك عهدا و نخبرك خبر الناس و انا نحدثك انهم قد اجمعوا علي حربك فرايك». «آمـديـم تـا خـدمت شما سلامي عرض كرده باشيم و از خداوند موفقيت شما را بخواهيم و تجديد عهدي هم شده باشد و اوضاع مردم را به اطلاع برسانيم كه همه تصميم به جنگ با شما گرفته اند، اين شما و اين مردم، اكنون هر تصميمي كه داريد بگيريد». امام (ع) در پاسخ فرمود: «حسبي اللّه و نعم الوكيل». بعد از اين مذاكرات، چون آماده خداحافظي شديم، حضرت فرمود: «فـما يمنعكما من نصرتي؟

فقال مالك بن النضر: علي دين ولي عيالي فقلت له: ان علي دينا و ان لـي لـعيالا و لكنك ان جعلتني في حل من الانصراف اذا لم اجد مقاتلا قاتلت عنك ما كان لك نافعا و عنك دافعا، قال: فانت في حل». «چه مي شود كه اينجا بمانيد و مرا ياري كنيد! مالك گفت: من، هم قرض دارم و هم زن و بچه (وبا اين بهانه، امام (ع) را تنها گذاشت و رفت) من هم گفتم: من نيز قرض دارم و زن و بچه اما حاضرم در ركـاب شـمـا بجنگم البته مادامي كه شما سربازاني داشته باشيد و جنگيدن من براي شما مفيد بـاشد و خطري را از شما دفع كنم و اما هنگامي كه ياران خود را از دست داديد و بودن من براي شما فايده اي نداشته باشد، مرا آزاد بگذاريد تا صحنه نبرد را ترك كنم!!». حضرت هم تقاضاي مرا پذيرفت. «ضحاك بن عبداللّه» مي گويد: «هنگام شب، امام (ع) اصحاب خود را جمع كرد و فرمود: «هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا، و تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج اللّه، فان القوم انما يطلبوني و لو قد اصابوني لهوا عن طلب غيري». «از تـاريـكي شب استفاده كنيد و در شهرها و بيابانها پراكنده شويد تا خداوند فرجي برساند، همانا مقصود اين مردم تنها من هستم و هرگاه به اين منظور برسند، باديگران كاري ندارند». ايـنـجـا بـود كـه هـريك از اصحاب، سخنان مهمي را در حمايت از امام حسين (ع) بيان كردند كه مشهور و درجاي خود ذكر شده است. صبح عاشورا، نبرد آغاز شد و اكثر ياران امام حسين (ع) كشته شدند و غير از«سويد بن عمرو و بشير بـن عمر» [1] كسي باقي نماند و دشمن به حضرت و اهل بيتش تسلط پيدا كرد، «ضحاك بن عبداللّه» به خدمت حضرت رسيد و عرض كرد: «يابن رسول اللّه (ص)! مي داني كه بين من و شما شرطي بود و آن اينكه از شما دفاع كنم مادام كه يـارانـي داشته باشي و چون بي ياور شدي و ماندن من براي شمافايده اي نداشته باشد، در رفتن از ميدان جنگ آزاد باشم!!». امام (ع) فرمود: «صدقت و كيف لك بالنجاة، ان قدرت علي ذلك فانت في حل». «درسـت مـي گـويـي» اما چگونه مي تواني خود را از اينجا نجات بدهي، اگر مي تواني برو كه از طرف من آزاد هستي». «ضـحـاك بن عبداللّه» به طرف اسبش رفت و چون «عمر سعد» اسبان را پي مي كرد، وي اسب خـود را در وسـط خيمه ها بسته بود و پياده جنگ مي كرد كه دو نفر را كشت و دست ديگري را قطع كرد، آن روز، حضرت چندين بار فرمود: «دستت شل مباد! خداوند متعال از اهل بيت پيامبر (ص) جزاي خير يه تو عنايت كند». گـويـد: «سوار بر اسب شدم و حركت كردم، ناچار لشكريان دشمن به من راه دادند تا از صف آنان بـيرون آمدم اما پانزده نفر مرا تعقيب كردند تا در قريه «شفيه»، نزديك فرات، مرا يافتند، «كثير بن عبداللّه و ايوب بن مشرح» مرا شناختند و گفتند اين شخص پسر عموي ماست، لذا خداوند مرا از دست آنان نجات داد [2] .


پاورقي

[1] «سويد بن عمرو بن ابي مطاع» روز عاشورا مدتي جنگيد و بدنش جراحات زيادي برداشت و بـاصـورت بـه زمـيـن افتاد، لذا تصور کردند که کشته شده، اما و قتي سيدالشهدا (ع) به شهادت رسـيـدوايـن خـبـررا سـويـد شـنـيـد، بـا هـمـان تـن مجروح با کاردي که همراه داشت جنگيد چون شمشيرش را برده بودند تا به شهادت رسيد. «بـشـيـر بـن عـمـرو حـضـرمـي» در روز عـاشـورا باخبر شد که فرزندش را در سرحدات ري اسـيـر کـرده انـد، امـام (ع) به او فرمود: «من بيعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزادي فرزندت تـلاش کـن»، اما او گفت: «اکلتني السباع حيا ان فارقتک يا حسين، زنده، زنده طعمه حيوانات درنـده بـيـابـان شوم اگر دست از ياري تو بردارم اي حسين!» ملهوف، 47 ابصار العين، 101103 کامل ابن اثير،4 /79.

[2] طبري، 5 /419 ـ 445.