بازگشت

قاصد عمر سعد


«عمر سعد» از جنگ با امام حسين (ع) كراهت داشت و مي خواست به نحوي مساله از راه مسالمت آمـيز، فيصله پيدا كند، لذا از «عزرة بن قيس» خواست كه با امام (ع) ملاقات كند و از علت آمدن حضرت به كربلا جويا شود، و لي او عذر خواست و گفت: «من از كساني بودم كه براي حضرت نامه نـوشـتم» لذا «كثير بن عبداللّه» كه مردي شجاع و بي باك و جسور بود، اين ماموريت را پذيرفت و گـفـت: «اگـر بـخـواهي حتي حسين را هم به طور ناگهاني مي كشم» وقتي به طرف خيمه حـسـيـن آمد «ابوثمامه او را ديد، به حضرت عرض كرد: «قد جاك شر اهل الارض» جلو آمد و به «كـثـيـر» گفت:«شمشيرت را زمين بگذار، اما او نپذيرفت، گفت: پس من دسته شمشير تو را مـي گـيـرم و تـو سـخـن بـگـو، بـاز قـبـول نـكـرد ابـوثـمامه گفت: پس پيامت را بگو تا من به حسين (ع) برسانم، باز زير بار نرفت، لذا برگشت و جريان را براي «عمر سعد» تعريف كرد. «عـمر سعد»، «قرة بن قيس حنظلي» را به سوي امام (ع) فرستاد، وقتي نزديك امام (ع) رسيد، حضرت فرمود: «آيا او را مي شناسيد؟».

«حـبـيـب بـن مـظـاهـر» گفت: «آري او از حنظله و پسر خواهر ما و خوش طينت است و خيال نمي كردم كه در سپاه عمر سعد باشد». «قـرة بن قيس» آمد پيغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود: «كتب الي اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتموني فاني انصرف عنكم». «مـردم شـهـر شـمـا بـراي مـن نـامـه نـوشته اند و مرا دعوت كرده اند، اكنون اگر نمي خواهيد، برمي گردم». «حبيب بن مظاهر»، «قرة بن قيس»را نصيحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعدهستي؟

به سوي مـا بـيـا تـا فردا پيامبر (ص) تورا شفاعت كند «قرة بن قيس» گفت: «پاسخ امام را به عمر سعد برسانم، آن وقت در اين باره فكر خواهم كرد!!» [1] .


پاورقي

[1] ابصار، 69 ـ حياة الحسين، 3 /126 اعيان، 1 /599 ـ حسين (ع) نفس مطمئنه، 164.