بازگشت

رؤياي عجيب


هـمانطور كه دشمنان اميرالمؤمنين (ع) به آتش مي افتند، همانطور آناني كه علقه محبت خود را با ايـن خـانـدان قـطـع نـكـرده انـد ولـي گناهكار بودند، مولي الموحدين اميرالمؤمنين (ع) از آنها دسـتـگـيـري مـي كند «علامه نحرير، بهاالدين علي نيلي نجفي» در كتاب «انوار المضيئة» از والـدش نـقـل مـي كند در «قريه نيله» كه قريه خودشان است، شخصي بود كه توليت مسجد آن قريه را داشت، روزي از خانه بيرون نيامد، لذا مردم به دنبالش رفتند، عذر آورد كه نمي توانم بيرون بـيـايـم، وقـتي تحقيق كردند، معلوم شد كه بدنش به آتش سوخته مگر دو طرف ورك او تا طرف زانوها كه آسيب نديده و درد و الم، او را بي قرار كرده، علت را جويا شدند گفت: «در خـواب ديـدم كـه قـيامت برپا شده و مردم در حرج عظيم هستند و بسياري به آتش مي روند و انـدكـي به بهشت و مرا به بهشت فرستادند، همينكه به طرف بهشت مي رفتم، به پلي رسيدم كه عـرض و طول آن بزرگ بود، گفتند اين «صراط» است، پس از روي آن عبور كرديم و هرچه از آن طي مـي كـرديم، عرضش كم و طولش زياد مي شد تا به جايي رسيد كه مثل تيزي شمشير شد، در زير آن ديد كه وادي بسيار بزرگي است و در آن آتش سياهي است و مي جهد، در آن جمره هايي مثل قله كوهها و مردم بعضي نجات مي يابند و بعضي در آتش مي افتند و من طوري مي رفتم كه نيفتم تا آخـر بـه جـايـي رسـيـدم كـه نـتـوانـستم خود را حفظ كنم، ناچار در آتش افتادم و خود را به كنار وادي رسـانـدم و هـرچـه دسـت مي انداختم، دستم به جايي بند نمي شد و آتش مرا پايين مي كشيد و عقل از من پريده بود، پس ملهم شدم به اينكه گفتم: «يا علي بن ابيطالب!» پس ديدم مردي در كنار وادي ايستاده و در دلم افتاد كه او اميرالمؤمنين (ع) است فرمود: دست خود را نزديك بيار پس دسـت خـود را بـه جانب آن حضرت كشيدم دست مرا گرفت و بيرون افكند، آنگاه آتش را به دست شريف خود از دو طرف من دور كرد كه وحشت زده از خواب بيدار شدم و اكنون در اين حال هـسـتـم كه مي بينيد و تمام بدن من سوخته مگر آن قسمتي را كه امام (ع) دست ماليده است، پس مـدت سـه مـاه مـرهـم كـاري كـردند تا بهتر شد و بعد كم اتفاق مي افتاده كه اين حكايت را براي كسي نقل كند و تب ننمايد [1] .


پاورقي

[1] فوائد الرضويه، 308.