بازگشت

روضه


اهل بيت از قتلگاه عبور كردند، زينب آنچنان ناله كرد كه دوست و دشمن را به گريه در آورد، آنگاه سكينه بدن آغشته به خون پدر را در بغل گرفت: «ثم ان سكينه اعتنقت جسد ابيها الحسين (ع)».



بابا چرا سر از خاك يك لحظه برنداري

حق داري اي پدر جان! زيرا كه سرنداري



ما را سوار كردند با ضرب تازيانه

بابا مگر تو با ما عزم سفر نداري



«فاجتمعت عدة من الاعراب حتي جروها عنه» [1] .



مزنيدم كه در اين دشت مرا كاري هست

گرچه گل نيست و لي صفحه گلزاري هست



ساربانا تو مزن اين همه آواز رحيل

آخر اين قافله را قافله سالاري هست




پاورقي

[1] ملهوف، 56.