بازگشت

مراحل چهارگانه زندگي زهير


«زهـيـر» در زنـدكي، مراحل مختلفي را طي كرده است، مرحله اول او هنگامي است كه از لحاظ عـقـيـده، عـثـمـاني بود و علاقه اي به اهل بيت نداشت وي از محترمين طايفه خود بود در كوفه زندگي مي كرد و در ميدانهاي جنگ، رشادتهايي از خود نشان داده است. در سال شصت همراه خانواده اش به حج رفت و در مراجعت مسير حركت او با قافله امام حسين (ع) يـكـي گرديد، منتها از اينكه با حضرت برخورد كند پرهيز مي كرد به اين نحو كه اگر حضرت راه مـي رفت، او مي ايستاد و اگر امام (ع) توقف مي كرد او حركت مي نمود تا بالاخره در منزلي به ناچار هـر دو رحل اقامت افكندند، منتها با فاصله از همديگر، زهير با خانواده اش مشغول غذا خوردن بود كـه قـاصـد امام حسين (ع) آمد و چنين گفت: «ان اباعبداللّه الحسين (ع) بعثني اليك لتاتيه» با شـنيدن اين پيغام، لقمه غذا از دست همه افتاد و حالت تحير و سكون به همه آنان دست داد: «كان علي رؤوسنا الطير». «دلـهم بنت عمر» زوجه زهير گفت: «چرا نشسته اي؟!

«زهير» حركت كرد و شرفياب حضور امام (ع) گشت، در اين تشرف چه گفته و شنيده شد، تاريخ مطلبي را ضبط نكرده است، همينقدر آمده كه زهير با حالت خوشحالي و بشارت برگشت و اثاثيه خود را از ساير اثاثيه ها جدا كرد و حسيني شد.



دامن ز هوس پيش تو برچيدم و رفتم

فرياد دل غم زده بشنيدم و رفتم



با دست تهي پيش تو آمده بودم

اين گوهر دل را به تو بخشيدم و رفتم



و بعد هم رو كرد به همسرش و گفت: «نمي خواهم تو به خاطر من صدمه اي ببيني، لذا تو را طلاق مي دهم».



گفت جفتش الفراق اي خوش خصال

گفت ني ني الوصال است الوصال



گفت آن رويت كجا بينيم ما

گفت اندر خلوت خاص خدا



بـعد به رفقا و دوستانش هم گفت: «هركس كه به همراه من مي آيد كه بيايد و الا اين آخرين وداع مـن بـا شماست اما در اينجا براي شما خبري را نقل مي كنم: در«بلنجر» [1] مشغول جنگ بـوديـم كه پيروزي و غنيمت زيادي نصيب ما گشت،سلمان [2] به ما گفت آيا از فتح امروز خـوشـحـال شـديـد؟

گـفتيم: آري، گفت: اما وقتي سيد جوانان آل محمد (ص) را درك كرديد و هـمـراه او جـنـگـيـديد، بيشتر خوشحال خواهيد شد در پايان هم با دوستانش خداحافظي كرد و رفت». مرحله دوم. از زمـاني است كه به امام حسين (ع) ملحق گرديد تا عصر تاسوعا وقتي كه «حربن يزيد رياحي» جلو حضرت را گرفت، زهير گفت: «يابن رسول اللّه! ان قتال هؤلا اهون علينا من قتال من بعدهم». الان كه (دشمنان) در موضع ضعف هستند جنگ با اينان آسانتر است». امام (ع) فرمود: «من آغازگر جنگ نخواهم بود». مرحله سوم. مـرحـلـه سـوم از زندگي زهير، سخنان او در عصر روز تاسوعا و شب عاشوراست هنگامي كه عصر تـاسـوعـا، سپاه «عمر سعد» قصد جنگ داشتند و حضرت ابوالفضل (ع) آن شب را مهلت گرفت، اصـحاب امام (ع) هر يك سخناني گفتند تا اينكه نوبت به «زهير» رسيد رفيق قديمي زهير به نام «عزرة بن قيس» به زهير گفت: «ما كنت عندنا من شيعة هذا البيت، انما كنت عثمانيا». «تو عثماني بودي و از شيعيان اين خاندان نبودي؟».

زهير گفت: اينكه امروز اينجا هستم دليل اين است كه من از اين خاندان هستم البته من نه نامه اي بـراي حـسـيـن (ع) نوشتم و نه قاصدي براي او فرستادم و نه وعده نصرت به او داده بودم «ولكن الطريق جمع بيني و بينه، فلما رايته ذكرت به رسول اللّه (ص) و مكانه منه». بـلـكـه راه، بين من و حسين (ع) جمع كرد و وقتي او را ديدم به ياد پيامبر (ص) افتادم، لذا تصميم گـرفـتـم جـانـم را فـداي او كنم در شب عاشورا هم آن وقتي كه امام (ع) بيعت خود را از اصحاب برداشت «زهير» برخاست و گفت: «واللّه لـوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتي اقتل كذا الف قتلة و ان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن انفس هؤلا الفتية من اهل بيتك». «به خدا قسم! دوست دارم كشته شوم، بعد زنده شوم، باز كشته شوم و بعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدينوسيله خداوند متعال، مرگ را از شما و از جوانان اين خاندان دفع كند». مرحله چهارم. مرحله چهارم زندگي زهير، صبح عاشورا و شهادت زهير است صبح عاشورا امام حسين (ع) زهير را در ميمنه و حبيب را در ميسره لشكر قرارداد و زهير، سوار بر اسب براي موعظه سپاه عمر سعد جلو آمد و چنين گفت: «ان حقا علي المسلم نصيحة اخيه الم سلم و نحن حتي الان اخوة و علي دين واحد و ملة واحدة ما لم يقع بيننا و بينكم السيف، فاذا وقع السيف انقطعت العصمة». «اي مـردم كـوفـه! شـمـا را از عذاب الهي بر حذر مي دارم! هر مسلمان وظيفه خيرخواهي برادر مسلمانش را دارد، ما و شما تا الان برادر هستيم و از يك ملت و ازيك دين هستيم مادامي كه بين ما و شـما خوني ريخته نشده باشد و بعد از آنكه شمشيردر بين ما كشيده شد، اين روابط قطع مي شود بـيـاييد حسين (ع) را ياري كنيد و از همراهي عبيداللّه دست برداريد اينان (مانند فرعون) چشمان شما را كور و پاي شما را قطع و شما را بر درخت خرما آويزان مي كنند». مردم كوفه به جاي پذيرفتن نصايح، زهير را ناسزا گفتند و از عبيداللّه حمايت كردند زهير گفت: «اگـر حـاضـر نـيـستيد حسين بن علي (ع) را كمك كنيد، حداقل ازكشتن او صرف نظر كنيد و حسين (ع) و يزيد را به حال خود بگذاريد و يزيد بدون كشتن حسين هم از شما راضي مي شود». ايـنجا بود كه «شمر» تيري را به طرف زهير پرتاب كرد و گفت: «اسكت، اسكت اللّه نامتك، فقد ابرمتنا بكثرة كلامك، ساكت شو ما را با حرفهايت خسته كردي». زهـيـر در پاسخ شمر گفت: «اي عرب بياباني! روي سخن من با تو نيست، همانا تو حيواني بيش نـيـسـتـي!»، بـعـد رو كرد به مردم و گفت: «عباد اللّه! لا يغرنكم عن دينكم هذا الجلف الجافي و اشـبـاهه» اي بندگان خدا! اين مرد جلف و نظاير او، شما را فريب ندهد، هركس دستش به خون فرزندان پيامبر (ص) آغشته شود، به شفاعت آن حضرت نمي رسد». همينطور كه زهير مشغول موعظه مردم بود، قاصدي از طرف سيد الشهدا (ع) آمد و گفت: ان اباعبداللّه (ع) يقول لك اقبل، فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ في الدعا، لقد نصحت لهؤلا و ابلغت، لو نفع النصح و الابلاغ». امـام (ع) مي فرمايد برگرد، به جان خودم سوگند! همچنانكه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد، تو هم اينان را نصيحت كردي البته اگر نصيحت به حال آنان فايده اي ببخشد».


پاورقي

[1] «بـلـنـجـر» شـهري در خوراست که در زمان عثمان به دست «سليمان بن ربيعه» فتح شده است (ابصار، ص 100).

[2] سـلـمـان در ايـنـجا «سلمان بن ربيعه باهلي» است يا «سلمان فارسي» چنانچه ابن اثير ذکرکرده است ابصار، 100.