بازگشت

علم ائمه


اگـر مـي بـيـنيم كه اميرالمؤمنين (ع) صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان به مسجد مي رود، يا امام مجتبي (ع) شير مسموم را مي نوشد، يا حضرت كاظم (ع) رطب مسموم را تناول مي كند، يا حضرت جـواد (ع) دستمال مسمومي را كه ام الفضل مسموم كرده، استفاده مي كند، يا از آن طرف، منصور، وقـتـي قـصـد جـان امـام صـادق (ع) را مـي كـند، حضرت با خواندن دعا او را منصرف مي كند، يا حـضـرت هادي (ع) در بيماري، فردي را ميفرستد تا در حرم امام حسين (ع) برايش دعا كنند، همه ايـن امـور بـراي ايـن اسـت كـه تـا امـر الـهـي واقع نشده، ائمه معصومين، به امور عادي و طبيعي مـتـوسـل مـي شـدنـد، امـا وقـتـي هـم كـه اجـل مـي آمـد، تـسليم مقدرات الهي شده و تسليم مرگ مي گرديدند. بعد از شهادت حضرت كاظم (ع) ثامن الحجج ـ عليه الاف التحية و الثنا ـ دعوت را در عصر هارون الرشيد علني فرمود عده اي اعتراض كردند كه ابا و اجداد گرام شما مطلب را به تقيه مي گذراندند پس چطور شما علني كرديد؟.

حضرت مي فرمايد: ابولهب و ابوجهل وقتي پيامبر (ص) را تهديد مي كردند حضرت مي فرمود: «اگر مـن از نـاحـيه آنان كمترين خدشه اي را ببينم، پيامبر نيستم، شما هم بدانيد كه اگر من از ناحيه هـارون، صـدمـه اي بـبـينم امام نخواهم بود: «ان اخذ هارون من راسي شعرة فاشهدوا اني لست بامام». ايـن و اقـعـه، نشان مي دهد كه ائمه (ع) از مرگ خود مطلع بودند و تا وقتي اجل آنان نرسيده بود، نگراني ديگران را مرتفع مي ساختند و هنگام مرگ هم تسليم مي شدند.