بازگشت

روضه


مـوقـع رفتن علي اكبر به ميدان، سيدالشهدا (ع) نگاه مايوسانه اي به دنبال جوانش كرد و اشك در چـشـمـانـش جاري شد و گريه كرد: «نظر اليه نظرة ايس منه و ارخي عينيه و بكي ثم قال: اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك».



چون به ميدان ز حرم اكبر رفت

روح از جسم حرم يكسر رفت



همه گفتند كه پيغمبر رفت

زان طرف مرگ به استقبالش



زين طرف چشم حسين دنبالش



من نگويم مرو اي ماه، برو

ليك قدري بر من راه برو



اي جگر گوشه من اي پسرم

هيچ داني كه چه آري به سرم



مرو اين گونه شتابان ز برم

قدري آهسته من آخر پدرم



نه همين از پي خود مي كشيم

اي مسيحا نفسي مي كشيم



مـدتـي جـنگيد تا به وسيله تيري كه «منقذ بن مره عبدي» [1] به طرف حضرت علي اكبر پرتاب كرد، به شهادت رسيد: «فنادي يا ابتاه! عليك مني السلام، هذا جدي يقرؤك السلام و يقول لك عجل القدوم علينا».



رنگ خود باخت زبانگ پسرش

ز آنكه دانست چه آمد به سرش



تا به من بانگ تو در خيمه رسيد

ديد زينب ز رخم رنگ پريد



آمدم با چه شتابي سويت

خواستم زنده ببينم رويت



فوضع خده علي خده

سپه كوفه همه استاده



به تماشاي شه و شه زاده



شه روي نعش علي افتاده

همه گفتند حسين جان داده



به يقين جان حسين بر لب بود

آنكه جان داد به او زينب بود



شعر: از علي انساني


پاورقي

[1] «مـره عـبـدي» از فـرماندهان لشکر اميرالمؤمنين (ع) است که در جنگ جمل به شهادت رسيد بعد از او پسرش «منقذ» پرچم را به دست گرفت و در صفين و نهروان هم از ملازمين رکاب حـضـرت امـيـر (ع) بـود، ولي بعدا منحرف شد و در حادثه کربلا به سپاه «عمر سعد» ملحق شد و جناب علي اکبر (ع) را به شهادت رساند (حياة الحسين، 3 /247).