بازگشت

پايان كار عبدالله


او نـه سال در منطقه حجاز حكومت كرد تا آنكه زمان عبدالملك مروان، حجاج با دوهزار نفر براي سـركـوبي او از ماه ذيحجه تا نيمه جمادي الاخر، سنه 73 مكه را در محاصره قرار دادند در نتيجه اكـثر سربازان عبداللّه كشته و يا فراري شدند روز آخر عمرش، نزد مادرش آمد و گفت: «همه مرا تنها گذاشتند حتي پسرم، چه كنم؟

». مـادرش گـفـت: «اگـر بـراي حـق جـنـگـيـده اي پس ادامه بده و اگر براي دنيا بوده كه خود و سربازانت را هلاك كرده اي». عبداللّه گفت: «مي ترسم بدنم را مثله كنند». مـادرش گـفت: «ان الشعاة لا تتالم بالسلخ، گوسفند بعد از ذبح، از كندن پوست بدنش ناراحت نمي شود» [1] .


پاورقي

[1] تاريخ کامل، 4 /348.