بازگشت

پاسخ تاريخي ابن عباس به نامه يزيد


«انـت قـتلت الحسين بن علي بفيك الكثكث و لك الاثلب، انك انت ان تمنك نفسك ذلك لعازب الراي و انك لانت المفند المهور، لا تحسبني لا ابا لك، نسيت قتلك حسينا و فتيان بني عبدالمطلب مـصـابـيح الدجي و نجوم الاعلام، غادرهم جنودك مصرعين في صعيد، مرملين بالتراب مسلوبين بالعرا، لا مكفنين، تسفي عليهم الرياح و تعاورهم الذئاب، و تنشي بهم عرج الضباع، حتي اتاح اللّه لهم اقـواما لم يشتركوا في دمائهم فاجنوهم في اكفانهم و بي واللّه و بهم عززت و جلست مجلسك الذي جلست. و مـا انـس مـن الا شـيـا، فـلست بناس اطرادك الحسين بن علي من حرم رسول اللّه الي حرم اللّه، ودسك اليه الرجال تغتاله، فاشخصته من حرم اللّه الي الكوفة فخرج منها خائفا يترقب. ثم انك الكاتب الي ابن مرجانة ان يستقبل حسينا بالرجال و امرته بمعاجلته و ترك مطاولته و الا لحاح عليه حتي يقتله و من معه من بني عبدالمطلب. ثـم طـلب الحسين بن علي اليه الموادعة و سالهم الرجعة فاغتنمتم قلة انصاره و استئصال اهل بيته فعدوتم عليهم فقتلوهم كانما قتلوا اهل بيت من الترك و الكفر. فلا شي عندي اعجب من طلبك ودي و نصري و قد قتلت بني ابي و سيفك يقطر من دمي و انت آخذ ثـاري فـان يـشـا اللّه لا يـطل لديك دمي و لا تسبقني بثاري و ان سبقتني في الدنيا فقبلنا ما قتل النبييون و آل النبيين و كان اللّه الموعد. الا و مـن اعـجب الاعاجيب و ما عشت اراك الدهر العجيب، حملك بنات عبدالمطلب و غلمة صغارا من و لده اليك بالشام كالسبي المجلوب، تري الناس انك قهرتنا و انك تامر علينا و لعمري لئن كنت تـصبح و تمسي اللّه منا لجرح يدي، اني لارجوا ان يعظم جراحك بلساني و نقضي و ابرامي فلا يستقر بك الجدل و لا يمهلك اللّه بعد قتلك عترة رسول اللّه الا قليلا حتي ياخذك اخذا اليما فيخرجك اللّه من الدنيا ذميما اثيما، فعش لاابالك فقد واللّه ارداك عند اللّه ما اقترفت».

ابـن عـبـاس در پـاسـخ يـزيد مي نويسد: تو خيال كردي بيعت نكردن من با او به خاطر بيعت با تو بـوده است! با اينكه تو حسين بن علي را كشتي خاك به دهانت اي خاك بر سر! راستي از كم خردي و بـي فكري تو است اگر نفست چنين نويدي به تو مي دهد و درخور سرزنش هستي و هلاكت سزاي تـو اسـت اي بـي پـدر! گـمـان مبر كه كشتن حسين و جوانان بني عبدالمطلب، چراغهاي تاريكي و ستارگان راهنما را از ياد برده ام، لشكرهاي تو آنان را آغشته به خاك، برهنه تن و بي كفن در بيابان روي زمين انداختند، بادها بر ايشان مي وزيد تا خداوند براي ايشان مردماني را وسيله قرار داد كه در خـونـشان شريك نبودند، آن بدنها را كفن كردند كساني را كه به خاطر من و آنان تو عزيز شدي و به اين مقام رسيدي كه الان به آن تكيه زده اي. هر چه را فراموش كنم، اما فراموش نمي كنم كه حسين (ع) را از حرم پيامبر (ص) به حرم الهي طرد كردي، آنگاه افرادي را پنهاني به طرف او فرستادي تا او را به طور ناگهاني بكشند، پس او را از حرم الهي به كوفه روانه كردي و با حالت خوف و ترس، مكه را ترك نمود. آنـگـاه به پسر مرجانه نوشتي تا با سپاهيانش سر راه حسين را ببندند و گفتي كه كار حسين را زود يكسره كنند و امروز و فردا نكنند تا او و فرزندان عبدالمطلب را بكشد. سپس حسين بن علي درخواست ترك جنگ و بازگشت كرد، و لي كمي ياران و بر انداختن خاندان او را غـنـيـمـت شـمـرديد و بر ايشان تاختيد و آنان را كشتيد، گويا خانداني از ترك و كفررا به قتل رسانديد. هـيچ چيز عجيب تر از اين نيست كه از من خواسته اي دوستدار و ياور تو باشم در حالي كه فرزندان پـدرم را كـشـتـي و خون من از شمشير تو مي چكد و انتقام از تو، يكي از آرزوهاي من است پس اگر خـداوند بخواهد، خون من در نزد تو پايمال نمي شود و از خونخواهي من نمي تواني فرار كني و اگر هم در دنيا به انتقام نرسي، قبل از ما چقدر از پيامبران و فرزندانشان كشته شدند و وعده گاه آنان نزد خداوند است. از هـمـه عـجـيـب تـر كـه اگـر زنده باشي، روزگار از اين عجايب زياد دارد آن است كه دختران عـبـدالمطلب و پسران صغير از نسل او را مانند اسيران دستگير شده، به شام بردي تا به مردم نشان دهي كه بر ما پيروز شده اي و بر ما فرمانفرايي مي كني، به جان خودم سوگند! كه اگر هم در صبح و شـام از زخـم دست من آسوده بوده اي، اما اميدوارم كه زخم زبانم و شكستن و بستنم بر تو گران آيـد و خـوشحالي تو پايدار نماند و خداوند بعد از كشتن فرزندان پيامبر (ص) به تو مهلت ندهد مگر كـم، تـا تـو را بگيرد گرفتني سخت و دردناك و مذموم و تو را گنهكار از دنيا ببرد، پس اي بي پدر! زندگي كن كه آنچه انجام داده اي تو را در نزد پروردگار، هلاك ساخت» [1] .


پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي 20 /250 ـ 247 با استفاده از ترجمه مرحوم آيتي، 2 /186.