بازگشت

روضه


وقـتي كاروان كربلا به شهر مدينه رسيد و خبر شهادت حسين (ع) منتشر شد، شهر يكپارچه شيون و ماتم گشت، محمد بن حنفيه در بستر بيماري خوابيده بود، از غلامش سؤال كرد اين سر و صداها از چيست؟

(چون نبايد خبر ناگوار به بيمار بدهند) گفت: برادرت از سفر مي آيد. مـحـمـد بـن حـنفيه حركت كرد تا از برادر استقبال كند، ولي نگاهش كه به علمهاي سياه افتاد، فهميد بي برادر شده است، صيحه اي زد و از اسب بر زمين افتاد غلام نزد امام سجاد (ع) آمد و گفت:. «ادرك عمك قبل ان تفارق روحه الدنيا». قبل از آنكه عمويت از دنيا برود، او را درياب». امام سجاد (ع) بر بالين عمو حاضر شد، چون محمد بن حنفيه به هوش آمد و نگاهش به امام چهارم افتاد، گفت: «يا بن اخي! اين اخي؟

اين قرة عيني؟ اين ثمرة فؤادي؟

». حـضـرت فـرمـود: «آتـيـتـك يتيما ليس معي الا نسا حاسرات في الذيول عاثرات، باكيات نادبات و لليتامي فاقدات».



ايا عماه ان اخاك اضحي

بعيدا عنك بالرمضا رهينا



بلا راس تنوح عليه جهرا

طيور و الوحوش الموحشينا [1] .




پاورقي

[1] معالي السبطين، 2 /122.