بازگشت

روضه


زيـنب (س) و ساير زنها او بچه ها گفتند ما را به قتلگاه ببريد تا بدن حسين (ع) را ببينيم، «بحق اللّه الا مـررتم بنا علي مصرع الحسين (ص)» چون وارد قتلگاه شدند و نگاهشان به بدنهاي شهدا افتاد، با ناله و افغان به چهره زدند. زينب (س) در كنار بدن برادر آمد، منتهي چگونه بدن حسين (ع) را در ميان آن اجساد مطهر بخون آغـشـتـه شـناسائي كرده روشن نيست، اما وصال شيرازي در زبان شعر مي گويد، زينب (س) كه نتوانست بدن برادر را بشناسد، بلكه حسين (ع) از حلقوم بريده خواهر را صدا زد:



مي گفت و مي گريست چه جانسوز ناله اي

كامد ز حنجر شه لب تشنگان برون



كي عندليب گلشن جان، آمدي بيا

ره گم نكرده، خوش به نشان آمدي، بيا



در كـنـار بـدن بـرادر، نـشـسـت و بـا نـاله اي دردناك و دلي شكسته از داغ برادر و برادرزادگان پيامبر (ص) را صدا زد: «يا محمداه، صلي عليك ملائكة السما، هذا حسين مرمل بالدما».



پس با زبان پرگله، آن بضعة الرسول

روكرد در مدينه كه يا ايها الرسول



اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين است



قال الراوي: «فابكت و اللّه كل عدو و صديق» [1] . آنگاه در موقع وداع، دو جمله، هم با بدن برادر سخن گفت:



به سوي شام و كوفه چه ظالمانه مي برند

نمي روم ولي مرا به تازيانه مي برند



سر تو را به نوك ني زدند اين ستمگران

نمي روم ولي مرا به اين بهانه مي برند




پاورقي

[1] ملهوف 55 ـ البداية و النهاية 8 /193.