بازگشت

روضه


وقـتـي مـجـنـون (قـيس بن ملوح) از مرگ «ليلي بنت سعد» باخبر شد، وارد قبرستان شد و از كودكي سؤال كرد كه قبر «ليلي» كجاست؟

كودك در پاسخ گفت:



برو در اين بيابان جستجو كن

ز هر خاكي كفي بردار و بو كن



ز هر خاكي كه بوي عشق برخاست

يقين دان تربت ليلي همانجاست



در اربـعين، جابر به همراه «عطيه عوفي» به زيارت سيدالشهدا (ع) آمد، «جابر» در فرات غسل كـرد و خود را معطر نمود تا آهسته ـ آهسته، خود را بالاي قبر رساند، سه مرتبه «اللّه اكبر» گفت، آنگاه بي هوش شد و بر زمين افتاد، وقتي به هوش آمد، گفت: «الـسـلام عـلـيـكـم يـا آل اللّه! الـسـلام عـلـيـكـم يـا صـفـوة اللّه! الـسـلام عليكم يا خيرة اللّه من خلقه!» [1] .



بگفتا يا حبيبي! يا حبيبي!

كه خونت عالمي را مشك بو كرد



سلامت مي كنم برگو جوابم

كه طبعم ميل گفتار نكو كرد



چو نشنيد او جواب خويش از يار

كه حل مشكل خود مو به مو كرد



به خود گفتا نديده كس به عالم

تن بي سر كه بتوان گفتگو كرد



«شعر از: ژوليده».


پاورقي

[1] بحار، 101، 329.