بازگشت

هارون الرشيد و تكيه بر ستون


«هـارون» سـالـي بـه حج آمده بود و از اسب پياده شد و مدتي پياده رفت تا خسته شد و به ستوني تـكـيـه كـرد، آنگاه به «ابوالعتاهيه» گفت: «ما را از اين ستون حركت بده»، اينجا بود كه «ابوالعتاهيه» اشعاري را سرود:



هب الدنيا تواتيكا

اليس الموت ياتيكا



الا يا طالب الدنيا

دع الدنيا لشانيكا



وما تصنع بالدنيا

وظل الميل يكفيكا [1] .



«فرض كن كه تمام دنيا به تو رو آورد، آيا مرگ به سراغ تو نمي آيد؟».

«اي طالب دنيا! دنيا را رها كن و براي دشمنانت بگذار». «چه نيازي به دنيا داري در حالي كه سايه يك ستون براي تو كافي است». نكته دومي كه در نامه سيدالشهدا (ع) به آن اشاره شده، بقا و هميشگي بودن قيامت است و به خاطر همين ديدگاه است كه امام (ع) و اصحاب بزرگوارش هر چه به مرگ نزديكتر مي شدند، خوشحالتر مـي گـشـتـنـد و اعـجاب همه را برمي انگيخت كه:«انظروا اليه لا يبالي بالموت، ببينيد از مرگ و اهمه اي ندارد». اكـنـون كـه عنان سخن به اينجا كشيده شد، به نظر آمد كه داستان وفات مرحوم آيت اللّه العظمي حاج سيد محمد حجت اعلي اللّه مقامه الشريف را از زبان دامادش مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مرتضي حائري بيان كنيم تا معلوم شود اعتقاد به مرگ در نزد اوليااللّه چگونه است.


پاورقي

[1] مروج الذهب، 3 /450.