بازگشت

تحليل نامه امام


اولـين نكته در اين نامه ديدگاه حضرت نسبت به دنيا و آخرت است كه مؤمن بايد تصور كند اصولا دنـيـايـي نـبوده و آخرت هميشه بوده است كه قهرا علاقه به دنيا هم منتفي مي شود و اساسا تا اين ديـدگاه نباشد، نمي تواند از جان خود بگذرد و شهادت و اسارت فرزندان خودرا ببيند، شهيد ابتدا خـودرا از همه تعلقات دنيوي آزاد مي كند و آنگاه عازم ميدان نبرد مي شود هر قدر انسان خود را از دنـيـا آزاد كرده باشد، به همان مقدار، مرگ برايش آسانتراست، و هر مقدار خود را به دنيا گره زده باشد، دل كندن و جدا شدن از آن، برايش مشكل است امام صادق (ع) مي فرمايد: «من كثر اشتباكه بالدنيا، كان اشد لحسرته عند فراقها» [1] «كسي كه بيشتر پنجه در دنيا انداخته باشد، موقع فراق و جدايي بيشتر حسرت مي خورد». امام سجاد (ع) مي فرمايد: «خـرجنا مع الحسين بن علي (ع) فما نزل منزلا و لا رحل منه الا ذكر يحيي ابن زكريا و قتله، و قال و من هوان الدنيا علي اللّه ان راس يحيي بن زكريا اهدي الي بغي من بغايا بني اسرائيل» [2] «همراه امام حسين (ع) (به طرف كربلا) كه مي رفتيم به هر منزلي كه فرود مي آمد و يا از آن كوچ مـي كـرد، يـادي از يحيي (ع) و شهادت او مي كرد و مي فرمود: دربي ارزشي دنيا همين بس كه سر يحيي بن زكريا را به عنوان هديه به سوي فرد بي عفتي از بي عفتهاي بني اسرائيل بردند». «امـا اگـر شـخـصـيتي همانند اميرالمؤمنين (ع) علاقه اش به مرگ، از علاقه طفل به شير مادر بيشتراست، رمزش در اين نهفته است كه دنيا در نظرش از استخوان خنزيري كه در دست جذامي باشد، بي ارزشتر است: «واللّه! لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم» [3] موقع حركت امام حسين (ع) از مدينه، «ابن عباس» جلو مي آيد و حضرت را قسم مي دهد كه از اين سفر، صرفنظر كند سيد الشهدا (ع). پس از بيان مطالبي در بيان بي اعتباري دنيا به «داستان بثينه» [4] .



اشاره مي كند.



پيش صاحبنظران ملك سليمان بر باد است

بلكه آن است سليمان كه ز ملك آزاد است



خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط

كه اساسش همه بي موقع و بي بنياد است




پاورقي

[1] سفينه، «دني».

[2] تفسير نمونه، 13 /21 بنقل از نور الثقلين، 3 /324.

[3] نهج البلاغه حکمت 236.

[4] «داستان بثينه» بر وزن «جهينه» از اين قرار است: روزي امـيرالمؤمنين (ع) در بعضي از مزارع فدک، مشغول کشاورزي، و بيل در دستش بودکه زن زيـبايي شبيه «بثينه» دختر «عامر جمحي» که از زيباترين زنهاي زمان خودش بود، در نظرش متمثل شد و به حضرت عرض کرد: «هل لک ان تتزوجني و اغنيک عن هذه المسحاة». «اگـر مـرا به ازدواج خودت در بياوري تو را از اين بيل زدن بي نياز مي کنم و خزائن زمين را به تو نشان مي دهم». اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «تو کيستي که به خواستگاري تو بيايم؟

». گفت: «من دنيا هستم». حـضـرت فـرمـود: «برو و شوهري غير از من براي خودت پيدا کن که تو براي من نيستي» دوباره مشغول بيل زدن شد و اين اشعار را زمزمه کرد:



لقد خاب من غرته دنيا دنية

وماهي ان غرت قرونا بطايل



آتتنا علي ذي العزيز بثينة

وزينتها في مثل تلک الشمائل



فقلت لها غري سواي فانني

عزوف عن الدنيا و لست بجاهل (بحار، 73 /84).