بازگشت

روضه


امـيـرالـمؤمنين (ع) نگاهي به كوفه كرد و فرمود: «چقدر زيبا هستي! خدايا! قبر مرا در كوفه قرار بده» [1] «محمد بن حنفيه» مي گويد: «شب بيستم را در كنار پدرم اميرالمؤمنين (ع) گذراندم در حالي كه سم به دو پاي حضرت سرايت كرده بود، آن شب، نماز را نشسته خواند و مرتب تا طلوع فجر ما را سفارش و نصيحت مي فرمود و از عاقبت خود خبر مي داد چون صبح شد، مردم براي عبادت حضرت آمدند، اجازه ملاقات داده شد: ثم قال: ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني و خففوا سؤالكم لمصيبة امامكم، فبكي الناس عند ذلك بكا شديدا و اشفقوا ان يسالوه تخفيفا عنه». «آنـگـاه فـرمـود: قـبـل از آنـكه از ميان شما بروم، سؤالات خود را بپرسيد، اما سؤالات را به خاطر مـصـيـبتي كه به امام شما وارد شده كوتاه كنيد اينجا بود كه صداي گريه مردم بلند شد و رعايت حالت امام (ع) را نمودند و سؤالي نكردند» [2] اثير بن عمرو طبيب معروف كوفه بعد از معاينه كه فهميد سم به مغز سر سرايت كرده گفت: «يا اميرالمؤمنين، اعهد عهدك، فان عدو اللّه قد وصلت ضربته الي ام راسك» [3] اي علي (ع)، و صيت هاي خود را بگو، زيرا ضربه اين دشمن خدا به مغز سر سرايت كرده است.



طبيبا! و امكن زخم سرم را

مسوزان قلب زينب دخترم را



طبيبا! كار از درمان گذشته

زد آتش زخم سر، اين پيكرم را



در و ديوار مسجد هست شاهد

كه من گفتم اذان آخرم را



وداع زندگي را گفتم آن روز

كه زد در كوچه قنفذ، همسرم را




پاورقي

[1] سفينه، «کوف».

[2] بحار، 42 /295.

[3] الحديد، 6 /120.