بازگشت

پسر حبيب و قاتل پدر


پـس از واقـعـه كربلا، مرد تميمي سر حبيب را بر گردن اسب خود انداخته و منتظر ملاقات «ابن زيـاد» بـود «قـاسم» پسر حبيب كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، همراه سر پدر مي رفت، لذا از قاسم پرسيد چرا همراه من مي آيي؟. گفت: چون اين سر پدر من است، مي خواهم آن را به من بدهي تا دفن كنم. مرد تميمي گفت: خير، امير راضي نمي شود و من هم مي خواهم جايزه خوبي از امير بگيرم. قـاسـم گـفـت: «اما خداوند بدترين پاداش را به تو مي دهد» قاسم عجالتا قاتل پدر را رها كرد اما مـتـرصـد بود تا انتقام بگيرد سرانجام در زمان «مصعب بن زبير» كه در نزديكي موصل اردو زده بـود، در نـيمروزي، مرد تميمي در خيمه خود در خواب قيلوله بود، قاسم انتقام پدر را با كشتن او گرفت.