بازگشت

روضه


«مـسـلـم» را بـعد از دستگيري به مجلس «عبيداللّه» آوردند و در حين ورود به مجلس، سلام نكرد: «فقال له الحرسي، سلم علي الامير، فقال له اسكت ويحك! ما هو لي بامير». «مامورين گفتند: به امير سلام كن، گفت: خاموش، او امير من نيست». چـون خـبـر شـهادت حضرت «مسلم بن عقيل و هائي بن عروه» به سيدالشهدا (ع) رسيد: «قال الراوي: وارتج الموضع بالبكا لقتل مسلم بن عقيل و سالت الدموع كل مسيل» [1] «همه يكپارچه براي مسلم گريه كردند و اشك ريختند». «سيد باقر هندي» رحمة اللّه عليه مي فرمايد:



رموك من القصر اذ اوثقوك

فهل سلمت فيك من جارحة



«تو را دست بسته از بالاي قصر پرتاب كردند، آيا جايي از بدن تو سالم ماند؟».



اتقضي و لم تبكك الباكيات

اما لك في المصر من نائحة



«اي مـسـلـم! آيا كشته شوي و كسي براي تو گريه نكنند؟! آيا در شهر يك نفر نبود براي تو اشك بريزد؟!».



لئن تقض نحبا فكم في زرود [2] .

عليك العشية من صائحة [3] .



«اگـر در كـوفـه كـسـي براي تو گريه نكرد، در عوض در محل «زرود» كه خبر شهادت تو، به حسين (ع) رسيد، براي تو گريه كردند»



اي خدا شب شده و من چه كنم

يك تن و اين همه دشمن چه كنم



كوفيان همه پيمان شكنند

چون نمك خورده نمكدان شكنند



صبح با من همه پيمان بستند

شب در خانه به رويم بستند



صبح بر دامن من چنگ زدند

شب از بام به من سنگ زدند




پاورقي

[1] الملهوف، 30.

[2] «زرود» نـام مـحلي است که خبر شهادت مسلم به امام حسين (ع) رسيد در بعضي از کتب مـقـاتل آمده است مسلم، دختري يازده ساله داشته به نام «حميده» که همراه امام حسين (ع) به کـربـلا مـي آمـده، چـون خبر شهادت مسلم به امام (ع) رسيد، به خيمه آمد و دختر را طلبيد و او را نـوازش کـرد دخـتـر از ايـن حـرکت امام (ع) مطلبي را احساس کرد و گفت: «گويا پدرم شهيد شـده اسـت» امـام حـسـيـن (ع) نـتـوانست از گريه خودداري کند، فرمود: «دخترم! من پدرت و دخترانم، خواهرانت هستند» اينجا بود که با منتشر شدن اين خبر، ضجه و ناله و گريه و صيحه در ميان زنها و فرزندان عقيل برخاست و همه مشغول عزاداري شدند معالي السبطين، 1 /163.

[3] منتهي الامال 1 /386.