بازگشت

سياست علوي و اموي


اولين شرط حاكم الهي، عمل به قوانين الهي است قرآن كريم خطاب به پيامبر (ص) مي فرمايد:

(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه) [1] «ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خداوند مي خواهد، قضاوت كني». اگـر حاكمي به جاي كتاب الهي، به هواي نفس خود عمل كرد، خود به خود منعزل است، اگر در فقه شيعه، «عدالت» در امام جماعت، امام جمعه، قاضي، شهود و مجتهد معتبر است، براي آن است كه از محدوده كتاب و سنت، خارج نشود. مولاي متقيان امير مؤمنان (ع) در نامه به «عثمان بن حنيف» مي نويسد: «هيهات ان يغلبني هواي» [2] وقـتي «عمر بن الخطاب» در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفري سفارشاتي نمود تا رسيد به اميرالمؤمنين (ع) و چنين گفت: «فان و ليت هذا الامر فاتق اللّه يا علي فيه و لا تحمل احدا من بني هاشم علي رقاب الناس!!». «اگـر تـو بـه حـكومت رسيدي، بترس از خدا از اينكه احدي از بني هاشم را به گردن مردم سوار كني!!». بعدا «عبدالرحمن بن عوف» گفت: «يا علي! با اين شرط با تو بيعت مي كنم» اما حضرت فرمود:. «فان علي الا جتهاد لا مة محمد حيث علمت القوة و الا مانة استعنت بها، كان في بني هاشم او غير هم». قال عبدالرحمن: «لا واللّه حتي تعطيني هذا الشرط». قال علي: «واللّه لا اعطيكه ابدا»، فتركه [3] «از هـر شخص با قدرت و امانتدار براي اداره حكومت، كمك مي گيرم، خواه در بني هاشم باشد يا غير بني هاشم». «عبدالرحمن» گفت: «بيعت نمي كنم تا اين شرط را بپذيري». حضرت فرمود: به خدا قسم! چنين قولي را به تو نمي دهم، لذا عبدالرحمن هم رها كرد». اين سياست علوي است كه چه در موضع ضعف يا قوت باشد، آنچه را قبول ندارد، نمي پذيرد. ولـي در سـيـاسـت امـوي، مهم نيست كه روزي از موضع ضعف، شرطي را بپذيرد و بعدا از موضع قدرت آن را زير پا نهد، چنانچه معاويه بعد از صلح با امام حسن (ع) گفت: «كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين» [4] «هر شرطي را كه پذيرفتم اكنون زير اين دو قدم من مي باشد». در سـيـاست علوي، ترور ممنوع است و «مسلم بن عقيل» به خاطر يك حديث نبوي (ص) از قتل «ابن زياد» خودداري مي كند، ولي در سياست اموي، ترور و مسموم كردن «مالك اشتر، محمدبن ابي بكر، حجربن عدي» براي حفظ حكومت، مانعي ندارد!!. در حـكـومت علوي، سهم فرزندان و فاميل علي (ع) به اندازه ساير مسلمانان است، ولي در حكومت امـوي، در يـك بـذل و بـخـشـش جـزئي «عثمان»، چهارصد هزار درهم به «عبداللّه بن خالد» و صـدهـزار درهـم بـه «حـكـم بـن ابي العاص»، تبعيد شده پيامبر (ص) و دويست هزار درهم به «ابوسفيان» مي رسد!! [5] .

در حـكومت علوي، آب به روي سپاهيان و حيوانات دشمن، باز گذاشته مي شود، و لي در حكومت و سياست اموي، معاويه و يزيد، سپاهيان و حتي زنها و بچه ها را از آشاميدن آب محروم مي كنند. در حكومت علوي، جنازه «عمربن عبدود» سالم مي ماند، و لي در سياست اموي، بدن حمزه سيد الشهدا (ع) مثله مي شود و بدن حسين (ع) زير سم اسبان لگدكوب مي گردد. در حـكـومت علوي، خانه، «ابوسفيان» در فتح مكه، مامن مردم مي شود، ولي در سياست اموي، حرم امن الهي براي فرزند پيامبر (ص) نا امن و حضرتش آواره شهرها مي گردد. «معاويه» بعد از قتل عثمان، طي نامه اي به «مروان بن حكم» چنين مي نويسد: «فاذا قرات كتابي هذا، فكن كالفهد لا يصطاد الا غيلة و لا يتشازر الا عن حيلة و كالثعلب لا يفلت الا روغانا، و اخف نفسك منهم اخفا القنفذ راسه عند لمس الاكف» [6] «چون نامه مرا خواندي مانند يوزپلنگ باش كه صيد نمي كند مگر به طور ناگهاني و نگاه نمي كند مـگـر از روي حـيـله و مانند روباه باش كه فرار نمي كند مگر به اين طرف و آن طرف، و مخفي كن خودت را مانند مخفي كردن جوجه تيغي سرش را هنگامي كه مي خواهند او را بگيرند». بـيـن نـامـه امـام حـسـين (ع) و نامه معاويه چقدر تفاوت است، حضرت حاكم مسلمين را محصور و مـحـدود در احـكـام الـهـي مي داند، ولي معاويه چه دستور العملي به مروان مي دهد و انجام هر عملي را مباح و جايز بلكه لازم و واجب هم مي داند!!.


پاورقي

[1] نسا /105.

[2] نهج البلاغه نامه 45.

[3] الامامة و السياسة، 1 /30، 29.

[4] الحديد، 16 /15.

[5] الحديد، 1 /198.

[6] الحديد، 10 /236.