بازگشت

نامه سيدالشهداء به مردم كوفه


امـا بـعـد: فـان هـانـيا و سعيدا قدما علي بكتبكم و كانا آخر من قدم علي من رسلكم و قد فهمت ما اقـتـصـصتم من مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا بك علي الحق و الهدي و اني بـاعث اليكم اخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل فان كتب الي انه قد اجتمع راي مـلـئكـم و ذوي الـحجي و الفضل منكم علي مثل ما قدمت به رسلكم و قرات في كتبكم فاني اقدم الـيـكـم و شـيكا ان شاء اللّه، فلعمري ما الا مام الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه علي ذات اللّه، والسلام» [1] .

«اما بعد: «هاني و سعيد» نامه هاي شما را آوردند و اينها آخرين فرستاده هاي شما بودند و از منظور شما آگاه شدم كه مي گوييد ما پيشوا نداريم و از من ميخواهيد به طرف شما بيايم، تا به وسيله ما، شـمـا بـر حق و هدايت قرار گيريد من برادر و پسر عمويم كه مورد اطمينان ما خاندان است، يعني «مـسـلـم بـن عـقـيـل» را بـه سـوي شـمـا مي فرستم، پس اگر به من نامه نوشت كه بزرگان و شـرافتمندان شما اتفاق نظر دارند به همان نحوي كه فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوي شما خواهم آمد به جان خودم سوگند! امامت و رهبري مردم را كسي نمي تواند عهده دار شود مگر آنكه حكومتش بر اساس كتاب الهي باشد، عدالت را جاري كند متدين به دين حق باشد، خود را در محدوه شريعت بداند و از مرزهاي الهي خارج نشود».


پاورقي

[1] اعيان الشيعه، 1 /589، ابصار، 5 ـ 125، الامام الحسين و اصحابه، 54.