بازگشت

روضه






چون به مركز باز شد سلطان ابرار

كه آسايد دمي از رزم و پيكار



«فوقف يستريح ساعة».



فلك سنگي فكند از دست دشمن

به پيشاني وجه اللّه احسن



چو زد از كينه آن سنگ جفارا

شكست آينه ايزد نما را



«اذا اتاه حجر فوقع علي جبهته».



كه گلگون گشت روي عشق سرمد

چو در روز احد روي محمد



به دامان كرامت خواست آن شاه

كه خون بزدايد از آن چهر چون ماه



«فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته».



يكي الماس وش، تيري ز لشكر

گرفت اندر دل شه جاي تاپر



كه از پشت پناه اهل ايمان

عيان گرديد زهر آلود پيكان



«فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع علي قلبه».



سنان زد نيزه بر پهلو چنانش

كه جنب اللّه ببريد از سنانش



«فطعنه سنان بن انس النخعي في ترقوته».



بديدارش دلارا، رايت افراشت

سمند عشق، بار عشق بگذاشت



زبهر وصل، فخر نسل آدم

به روافتاد و مي گفت اندر آن دم



تركت الخلق طرا في هواكا

وايتمت العيال لكي اراكا



فلو قطعتني في الحب اربا

لما حن الفؤاد الي سواكا [1] .



نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سيد الشهدا بر قتال طاقت داشت



بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد

گر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد




پاورقي

[1] معراج المحبة، ص 98.