بازگشت

جريان سارة و حاطب بن ابي بلتعه


سـارة از خـوانـنـدگان مكه بود كه دو سال بعد از واقعه بدر در مدينه خدمت پيامبر (ص) رسيد، حـضرت از او پرسيد آيا آمده اي مسلمان شوي يا به مدينه هجرت كرده اي؟

گفت: هيچكدام، بلكه مـحـتـاج شـده ام، آمـده ام از شما كمك بگيرم، حضرت فرمود: پس جوانان مكه چه شدند كه تو با خـوانـندگي براي آنها، زندگيت تامين شود؟

گفت «ما طلب مني بعد وقعة بدر» بعد از جنگ بـدر ديـگر، كسي حال خوشي ندارد كه من براي او خوانندگي كنم، اينجا بود كه حضرت دستور داد مقداري لباس و كمك هاي نقدي به او كردند، و اين در حالي بود كه پيامبر (ص) براي فتح مكه خود را آماده مي كرد. حـاطـب بن ابي بلتعه كه خانواده اش در مكه بودند و از آزار و اذيت كفار نسبت به فرزندانش نگران بـود، تـصـميم گرفت كه با مشركين مكه همكاري اطلاعاتي نمايد تا آنها هم متقابلا خانواده او را تـحـت فـشـار قـرار نـدهند، لذا نامه اي به مردم مكه نوشت و آنها را از آمدن پيامبر (ص) و جنگيدن مسلمانان برحذر داشت «ان رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم» حاطب نامه را به ساره داد كه به مردم مكه برساند. جبرئيل اين جريان را به اطلاع پيامبر رساند، علي (ع)، عمار، عمر، زبير، طلحة، مقداد بن اسود و ابومـرثـد، مـامور تعقيب ساره و گرفتن نامه از او شدند، اما و قتي اثاث ساره را بازرسي كردند چيزي نـيافتند لذا خواستند برگردند، اما اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «واللّه ما كذبنا و لا كذبنا و سل سيفه و قـال لها اخرجي الكتاب و الا واللّه لاضربن عنقك» نه ما دروغ مي گوئيم و نه پيامبر، لذا شمشير را كـشـيد و فرمود: يا نامه را به ما بده يا تو را خواهم كشت، اينجا بود كه ساره، نامه را از لاي گيسوان خود بيرون آورد و تحويل داد. پـيـامـبـر (ص) حـاطـب را احضار كرد و از اين خيانت او سؤال كرد، حاطب گفت تمام مهاجرين، افـرادي را در مكه دارند كه از زن و بچه آنها حمايت كند مگر من كه در مكه هيچ پشتيباني را ندارم لذا به اين وسيله خواستم جلوي آزار و اذيت كفار را نسبت به خانواده ام بگيرم، اين در حالي است كه ميدانم اين نامه براي آنها مفيد نخواهد بود و خداوند متعال اراده خود را محقق مي سازد [1] اين حادثه تاريخي نشان ميدهد كه مؤمنين نسبت به كفار هرگز حق همكاري و مساعدت و مصالحه را ندارند.


پاورقي

[1] مجمع البيان 9 /269، التفسير الکبير 29 /296.