بازگشت

روضه


سـپـاه يـزيـد سـرهاي شهدا را به نيزه زدند و به دروازه شهر كوفه رسيدند، مردم هم براي تماشاي سـرهـا، اجتماع كرده بودند و طبعا هر نيزه داري مي خواسته توجه مردم را به خودش جلب كند، اما در مـيـان ايـن سرها، سري نوراني توجه همه را به خود جلب كرده و نيزه دار هم براي معرفي خود چنين گفت:



«انا صاحب الرمح الطويل

انا صاحب السيف الصقيل»



«انا قاتل ذي دين الاصيل»

«مـن داراي نيزه بلند هستم، من داراي شمشير آبديده هستم، من كشنده كسي هستم كه داراي دين محكمي بود». «حضرت زينب» متوجه نيزه دار شد و گفت تو اگر مي خواهي صاحب اين سر را معرفي كني بگو:. «من ناغاه في المهد جبرائيل و من بعض خدامه ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و من عتقائه صلصائيل و مـن اهـتـز لـقتله عرش الجليل (و بگو): انا قاتل محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمة الزهرا و الحسن المزكي و ائمة الهدي [1] » «من كشنده كسي هستم كه جبرئيل براي او ذكر خواب در گهواره مي گفت، ميكائيل و اسرافيل و عـزرائيـل، خدمتكار او بودند و صلصائيل به خاطر او آزاد شد و شهادتش، عرش الهي را به لرزه درآورد بگو من قاتل پيامبر و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و ائمه (ع) هستم».



اين حسين است كز برايش جبرئيل

وحي، نغمه سرايي مي كند



اين حسين است كز فروغ روي او

شمس، كسب روشنايي مي كند



اين حسين است كز تمام ما سوا

دل بريد و دل ربائي مي كند




پاورقي

[1] الدمعه الساکبه، 5 /46.