بازگشت

پاسخ امام حسين به نامه جعدة بن هبيره مخزومي


«امـا اخـي فاني ارجو ان يكون اللّه قد وفقه و سدده، و اما انا فليس رايي اليوم ذاك فالصقوا رحمكم اللّه بـالارض، و اكمنوا في البيوت واحترسوا من الظنة ما دام معاوية حيا، فان يحدث اللّه به حدثا و انا حي، كتبت اليكم برايي والسلام [1] ». عـده اي از شـيـعـيـان نـزد «جـعـدة بن هبيره» [2] جمع شدند و از او خواستند تا نامه اي به سـيـدالـشـهدا (ع) بنويسد و از حضرت بخواهد كه عليه معاويه دست به قيام بزند لذا «جعده» به نمايندگي از طرف شيعيان، نامه اي به اين مضمون براي امام (ع) مي نويسد: امـا بـعد: فان من قبلنا من شيعتك متطلعة انفسهم اليك، لا يعدلون بك احداوقدكانوا عرفوا راي الـحـسن اخيك في الحرب، و عرفوك باللين لاوليائك والغل ظة علي اعدائك، والشدة في امر اللّه، فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد و طنا انفسنا علي الموت معك». «شـيـعـيـان شما در اينجا دلهايشان به شما روشن و به شما اميد بسته اند و غير از شما را هم قبول ندارند و راي و تصميم برادرت امام مجتبي (ع) را در جنگ با معاويه دانستند و شما را هم به ملاطفت بـا دوسـتان و شدت و تندي با دشمنان و امر الهي مي شناسند پس اگر مي خواهي اين حكومت را به دست گيري به سوي ما بيا كه ما تاپاي جان با تو هستيم». پاسخ امام حسين (ع). حضرت در پاسخ «جعده» چنين مرقوم فرمودند: بـرادرم! كـه امـيـدوارم خـداوند تو را محكم و موفق بدارد، تصميم امروز من حركت و قيام نيست، خـداونـد شـمـا را مورد رحمت قرار دهد به زمين بچسبيد و در خانه هايتان بنشينيد و از كاري كه مـوجب تهمت عليه شما است، بپرهيزيد، مادامي كه معاويه زنده است پس هرگاه معاويه مرد و من زنده بودم، آنگاه شمارا از تصميم خودم آگاه مي كنم».


پاورقي

[1] حياة الحسين، 2 /229 الاخبار الطوال، ص 221.

[2] «جـعده» خواهر زاده اميرالمؤمنين (ع) و داماد آن حضرت است، مادرش «ام هاني» موسوم بـه «فاخته» دختر جناب ابوطالب است در شب نوزدهم رمضان، «ام کلثوم» به پدر عرض کرد: بـراي نماز، جعده را به مسجد بفرستيد، حضرت ابتدا پذيرفت اما بعد فرمود: «لا نفر من الاجل، از مرگ گريزي نيست و خودم مي روم». در صفين هم وقتي «عتبه بن ابي سفيان» به او گفت: تو به خاطر دائي ات علي (ع) و عمويت ابن ابـي سلمه بميدان صفين آمدي، در پاسخ گفت: «اما حبي لخالي فواللّه ان لو کان لک خال مثله لنسيت اباک»(سفينة، «جعد» کشي، 63 الحديد، 10 /77). «اگر تو هم يک دايي مثل دايي من داشتي، پدرت را فراموش مي کردي».