بازگشت

نامه امام حسين به برادرش امـام حسن


«انت اعلم مني بان خير المال ما وقي العرض» [1] .

امـام حـسـن (ع) بـه برادرش فرمود: «چرا اين قدر به شعرا صله زياد مي دهي»، حضرت در پاسخ فرمود: «تو بهتر از من مي داني كه بهترين مصرف مال جايي است كه آبروي انسان را حفظ كند». اسـلام بـا شـعـر خـوب، مـخـالفتي ندارد بلكه تعريف و حمايت هم كرده است، چنانچه «قيس بن عـاصـم» مـواعظ پيامبر(ص) را در قالب شعر ريخت [2] و چه بسا اثرشعر در افراد بيشتر از نثر باشد كه در تاريخ نمونه هايي از آن ذكر شده است: اشعار ابوالعتاهيه و هارون الرشيد. «اصـمعي» مي گويد: روزي بر «هارون الرشيد» وارد شدم كه مشغول خواندن ورقه اي بود، در حالي كه اشك چشمش بر گونه هايش جاري بود، مدتي صبر كردم تا آرام گرفت، آنگاه متوجه من شد و آن ورقه را جلو من انداخت و گفت: «اين عاقبت دنيا است». «اصـمـعـي» مـي گـويد: وقتي به ورقه نگاه كردم تا ببينم چه چيزي نوشته كه موجب ناراحتي هارون شده، ديدم با خط زيبايي، اشعار ابوالعتاهيه (اسماعيل بن قاسم) نوشته شده:



اين الملوك و اين غيرهم

صاروا مصيرا انت صائره



يا مؤثر الدنيا بلذته

والمستعد لمن يفاخره



نل ما بدالك ان تنال

من الدنيا فان الموت آخره [3] .



«كجا رفتند پادشاهان و غير آنان؟

آنان به راهي رفتند كه تو خواهي رفت». اي كسي كه لذات دنيا را براي خودت برگزيدي و خود را آماده كرده ايي كه به هر كسي فخر كني». «هر مقدار كه از دنيا استفاده كني، پس بدان كه پايان آن مرگ است». هارون الرشيد گفت: «گويا مخاطب اين اشعار فقط من هستم» كه بعد از اين جريان، ديگر عمر هارون چندان وفا نكرد و جان باخت. شعرا و صله. از قـديـم رسـم بر اين بوده كه شعرا و قتي شخصيتي را مدح مي كردند، ممدوح، چيزي را به عنوان «حق الزحمه» به او مي داد كه اين را «صله» مي گفتند و اين بستگي به شعر و ممدوح داشت كه شـعر در چه سطحي و ممدوح نيز از چه روحيه اي برخوردارباشد، گاهي ممدوح، مانند «منصور عـباسي» بود كه با انواع حيله ها، شعرا را از صله، محروم مي كرد، چون از حافظه اي قوي برخوردار بـود، به نحوي كه اگر شعري را فقط يك بار مي شنيد آن را حفظ مي شد و در كنارش، جاريه اي هم بود كه با دوبار شنيدن، شعر را حفظ مي كرد. لذا «منصور» به شعرا گفته بود در صورتي صله مي گيرند كه شعرشان تازه و جديد باشد، آن هم بـه وزن كاغذ يا پوستي كه شعر را روي آن نوشته اند، براي همين، شعرا با چه زحمتي، شعري را انشا مـي كـردند و در حضور منصور كه مي خواندند، در همان بار اول آن را حفظ مي شد و مي گفت: اين كـه شـعر تازه اي نبود، چون من مي خوانم تا بداني كه من هم اين را حفظ هستم، بعد از خواندن او، جـاريه هم حفظ مي شد و مي گفت اگر باور نداري ببين كه اين بانو هم اين شعر را در حفظ دارد، لذا از صله خبري نبود و شعرا با سر افكندگي، مجلس را ترك مي كردند. منصور و اصمعي. «اصـمـعي» كه به حيله «منصور» پي برده بود، به فكر چاره اي افتاد، لذا اشعار بسيار سنگيني را سـرود و بر روي سنگ نوشت و براي اينكه شناخته نشود، صورتش را هم پوشاند و در حضور منصور، شروع به خواندن شعر كرد كه چند بيت آن را اينجا مي آوريم:



هيـج قلبي الثمل

والرقص قد طبطبلي



و صوت صفير البلبل

والطبل طبطبطبلـي



وقــال لا لا لــلا

والسقف سقسقسقلي



و قد غدا مهرول «منصور» كه نتواسته بود اينها را حفظ كند، نگاهي به جاريه انداخت اما او هم مثل منصور بود، لذا رو به شاعر كرد و گفت: كاغذ خود را بياور تا هموزن آن به تو صله بدهم. «اصـمـعي» گفت: «كاغذي پيدا نكردم، لذا روي پاره سنگي نوشتم!» وقتي «اصمعي» صله را گـرفـت و از مجلس خارج شد، منصور گفت: اين شخص بايد «اصمعي» باشد وقتي او را آوردند و نـقاب از چهره بر گرفت، گفت: منصور! جماعت شعرا، فقير و بينوا هستند و با زحمت، شعري را مـي گـويـند كه از تو چيزي بگيرند ولي تو از حافظه ات بهره مي گيري و در نتيجه آنان را محروم مي كني [4] گـاهـي هـم شـعـرا از چهره هايي بودند كه ممدوح، مجبور بود براي اينكه جلو زبان آنان را بگيرد و آبروي خود را حفظ كند، صله بيشتري بدهد، چنانچه سيدالشهدا (ع) خطاب به برادرش، همين را بيان مي كند كه: «بهترين مال، آن است كه آبروي انسان را حفظ كند». شـخـصيت هاي برجسته اجتماعي، هميشه مواجه با يك سري افراد ماجراجو، دله، بد زبان، هرزه، طماع، بي هويت و بي ريشه هستند كه مجبورند به آنان چيزي بدهند تا از گزندشان در امان بمانند به قول شاعر:



نان را به كسي ده كه بگيرد دستت

يا پيش سگي نه كه نگيرد پايت



مـرحوم «حاج نصراللّه تراب» در «لمعات البيان» نقل مي كند كه با استاد اعظم «شيخ مرتضي انـصـاري قدس سره» در «حجر اسماعيل» نشسته بوديم كه يكي از خواجه هاي سياه، پشت به كـعبه و رو به روي ما نشست و گفت: «شما اهل عجم، همگي كفار و كلاب و خنازير بلكه انجس از همه اينها هستيد!!». «شـيخ انصاري» ربع ريال فرنگي به او داد، غلام سياه رو به كعبه كرد و گفت:«و رب هذا البيت اعجم اخيار و ابرار و طيبون [5] ». ائمه (ع) و شعرا. ائمـه (ع) مظهر جود و سخاوت بودند و شعرا هم كه ائمه (ع) را مدح مي كردند، طمع و چشم داشتي بـه مـال آنـان نـداشـتند، مع الوصف، امامان (ع) با اصرار، به شعرا صله مي داند حضرت رضا (ع) به «دعبل» صد دينار طلا صله دادند، امام سجاد (ع) به «كميت» چهار صد هزار درهم عنايت كرد و به «فرزدق»، دوازده هزار درهم، مرحمت فرمودند.

امام حسين (ع) و فرزدق

چـون «مروان»، «فرزدق»را از مدينه بيرون كرد، سيدالشهدا (ع) چهارصد دينار به او دادند به حـضـرت گـفـتند كه او شاعري فاسق و پرده در است امام (ع) فرمود: «ان خير مالك ما وقيت به عـرضـك و قـد اثـاب رسـول اللّه (ص) كـعـب بـن زهـير و قال في عباس بن مرداس اقطعوا لسانه عني [6] ». به راستي، بهترين مال تو آن است كه آبرويت را حفظ كند، همانا پيامبر (ص) به كعب بن زهير چيزي داد و در مورد عباس بن مرداس فرمود: زبان او را از من قطع كنيد».

پيامبر (ص) وعباس بن مرداس.

بـه دنبال غنايم چشمگيري كه ارتش اسلام در «طائف» بدست آورد، پيامبر (ص) در «جعرانه» مشغول تقسيم غنايم شدند كه چهار شتر هم به «عباس بن مرداس» رسيد. او با اشعارش پيامبر (ص) را چنين مورد عتاب قرار داد:



فاصبح نهبي و نهب العبيـ

ـد بين عيينة و الاقرع



«اموال و اسبان من مورد غارت قرار گرفت و بين دو طايفه عيينه و اقرع، تقسيم گرديد». «ابوبكر» اشعارش را به عرض پيامبر (ص) رساند، حضرت فرمود: «اقطعوا لسانه عني، زبان او را از من قطع كنيد» لذا صد شتر و يا به نقلي ديگر، پنجاه شتر به اودادند [7] ». پيامبر (ص) و مرد عرب. امـام صـادق (ع) نـقـل مـي كند كه روزي، مرد عربي به خدمت پيامبر (ص) رسيد و با زبان تندي با رسـول خـدا (ص) سخن گفت كه موجب غضب و ناراحتي آن حضرت گرديد، حضرت فرمود: اي مردعرب! زبان تو چند حجاب و مانع دارد؟

گفت: دو تا، يكي لبها و ديگري دندآنها. پـيـامـبـر فـرمـود: «آيا يكي از اين دو كافي نبود كه زبانت را كنترل كني و با اين تندي با ما سخن نگويي؟

». بـعـد فرمود: «اما انه لم يعط احد في دنياه شيئا هو اضر له في آخرته من طلا قة لسانه يا علي! قم فاقطع لسانه فظن الناس انه يقطع لسانه فاعطاه دراهم [8] ». «در نـعـمتهاي دنيايي، چيزي براي انسان مضرتر براي آخرت او نيست، از آزاد بودن زبان (سپس فرمود) اي علي برخيز و زبان او را قطع كن مردم خيال كردند كه اميرالمؤمنين (ع) زبان او را قطع مي كند، اما ديدند كه چندين درهم به او عطا كرد».


پاورقي

[1] کشف الغمة، 2 / 31، الامام الحسين، ابن عساکر، 220.

[2] امالي صدوق، مجلس 1ح4.

[3] مروج الذهب، 3 /366.

[4] ناسخ التواريخ، احوالات حضرت کاظم (ع)، 2 /57.

[5] کشکول ابن العلم،288.

[6] بحار، 44 /189.

[7] مغازي، و اقدي، 2 /947.

[8] بحار، 22 /86، معاني الاخبار، 171.