بازگشت

اعتراض شديد به عمر


عمر در آغاز خلافت موروثي، روزي بر بالاي منبر مدينه سرگرم سخنراني بود، و ميدان را خالي ديده و خود را با تعاريف ساختگي مطرح مي كرد و از آن جمله گفت: «من از مؤمنين به خودشان سزاوارترم». امام حسين عليه السلام كه در سنين نوجواني بود وقتي ادّعاهاي عمر را شنيد برخاست و فرياد زد:

حديث 114

قال الامام الحسين عليه السلام: إِنْزِلْ أَيُّهَا الْكَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبي رَسوُلِ اللهِ لا مِنْبَرَ أبيكَ!

امام حسين عليه السلام فرمود: (اي بسيار دروغگو از منبر فرود آي كه اين منبر پدرم رسول خداست نه منبر پدر تو.)

فرياد توبيخ نوجواني مانند حسين عليه السلام براي عمر بسيار تكان دهنده بود، زيرا مردم مدينه ده ها روايت در فضيلت او مي دانستند با فرياد حسين عليه السلام اوضاع سياسي مسجد بگونه اي تغيير كرده بود كه عمر نيز چاره اي جز سكوت و تصديق سخن امام حسين عليه السلام نداشت كه گفت: «به جانم سوگند آري! اين منبر پدر تو است نه منبر پدر من، راستي حسين! چه كسي اين سخنان را بتو ياد داده است؟.»

إنْ اُطِعْ أَبي فيما أَمَرَني فَلَعَمْري إِنَّهُ لَهادٍ وَأَنَا مُهْتَدٍ بِهِ، وَلَهُ في رِقابِ النَّاسِ الْبَيْعَةُ عَلي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ، نَزَلَ بِها جَبْرَئيلُ مِنْ عِنْدِاللهِ تَعالي لا يُنْكِرُها اِلاَّ جاحِدٌ بِالْكِتابِ، قَدْ عَرَفَها الناسُ بِقُلوُبِهِمْ وَأَنْكَروُها بِأَلْسِنَتِهِمْ وَوَيْلٌ لِلْمُنْكِرينَ حَقَّنا أَهْلَ الْبَيْتِ، ماذا يَلْقاهُمْ بِهِ مُحَّمَدٌ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله مِنْ إِدامَةِ الْغَضَبِ وَشِدَةِ الْعَذابِ!!

(اگر در آن چه پدرم مرا دستور داد تو هم اطاعت كني هدايت مي شوي چه آنكه او سوگند به جانم هدايت كننده و من هدايت شده اويم، و حق او بر عهده مردم است كه با او در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كردند، و جبرئيل از طرف خداوند بزرگ براي آن نازل شده بود، كسي نمي تواند بيعت روز غدير را منكر شود جز آنكس كه منكر قرآن است، همانا مردم آن عهد و پيمان را با دل هاي خود شناختند گرچه بازبان هايشان انكار كردند.

پس واي بر آنانكه حق ما اهل بيت را انكار كرده اند. چگونه مي خواهند رسول خدا را در قيامت در تداوم غضب و شدّت عذاب الهي ملاقات كنند؟)

وقتي سخن امام در جمع حاضران به اينجا رسيد، عمر حالت انفعالي گرفت و گفت:

«اي حسين كسي كه حق پدرت را انكار كند پس لعنت خدا بر او، مردم ما را حكومت دادند و ما پذيرفتيم، اگر خلافت را به پدرت مي دادند ما نيز اطاعت مي كرديم.»

يا ابْنَ الْخَطَّابِ فَأَيٌّ النَّاسِ أَمَّرَكَ عَلي نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ تُؤَمِّرَ أَبابَكْرٍ عَلي نَفْسِكَ لِيُؤَمِّركَ عَلَي الْناسِ بِلا حُجَةٍ مِنْ نَبِيّ وَلا رِضيً مِنْ الِ مُحَمَّدٍ، فَرِضاكُمْ كانَ لُِمحَمَّدٍصلي الله عليه وآله رِضيً؟ أَوْ رِضا أَهْلِهِ كانَ لَهُ سَخَطاً؟! أَماوَاللهِ لَوْ أنَّ لِلِسانٍ مَقالاً يَطوُلُ تَصْديقُهُ وَفِعْلاً يُعينُهُ المُؤْمِنوُنَ، لَما تَخْطَأْتَ رِقابَ الِ مُحَمَّدٍ، تَرْقي مِنْبَرَهُم، وَصِرْتَ الْحاكِمَ عَلَيْهِمْ بِكِتابٍ نَزَلَ فيهِمْ لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ، وَلا تَدْري تَأْويلَهُ اِلاَّ سَماعَ الاذانِ، اَلُْمخْطِي ءُ وَالْمُصيبُ عِنْدَكَ سَواءٌ، فَجَزاكَ اللهُ جَزاكَ، وَسَأَلَكَ عَماأَحْدَثْتَ سُؤالاً حَفّياً.

(اي پسر خطّاب! كدام مردم تو را قبل از آنكه ابابكر خلافت را بتو ببخشد، امير خود ساختند؟ كه بر مردم حكومت كني؟ بي آنكه دليلي از پيامبر يا تأييدي از خاندان محمّدصلي الله عليه و آله و سلم داشته باشي، تا خشنودي شما خشنودي محمّد باشد يا خشنودي خاندان او مايه نارضايتي او را فراهم كند.؟!! سوگند بخدا! اگر زبان ها مي توانستند راست بگويند و در عمل مؤمنين همديگر را كمك مي كردند كار به اينجا نمي كشيد كه حق آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلم را غصب كنيد، و بر بالاي منبرشان قرار گيريد، و حاكم مسلمين گردي به قرآني كه در شأن اهل بيت نازل شد در حاليكه معاني آن را نمي شناسي، و تفسير آن را نمي داني، جز آنكه صداي آيات قرآن تنها بر گوش تو مي رسد و عبور مي كند، كه خطاكار و درست كردار نزد تو يكسان است. خدا تو را آنگونه كه سزاواري كيفر دهد، و از تو نسبت به آنچه كه بدعت گذاشتي سئوال فرمايد.)

وقتي سخن امام حسين عليه السلام به چنين لحظه هاي حسّاسي رسيد، عمر چاره اي جز فرود آمدن از منبر نداشت، آنگاه شتابان در ميان جمعي از هواداران خود بسوي خانه اميرالمؤمنين عليه السلام رفت اجازه گرفت وارد شد و اظهار داشت: «اي علي! ما امروز از فرزندت حسين چه ها كه نكشيديم! با صداي بلند در مسجد پيامبر بر سرمان فرياد كشيد، و مردم مدينه را بر ضد من شوراند.»

اميرالمؤمنين عليه السلام با كلماتي حساب شده او را آرام كرد. [1] .


پاورقي

[1] احتجاج طبرسي ج1 ص292، أمالي طوسي ج2 ص313، ينابيع المودّة ص197، تاريخ بغداد ج1 ص141.