بازگشت

مدح و منقبت پنجمين اختر امامت






آن كه جانان طلبد، بهر چه خواهد جان را

ترك جان گوي، اگر مي طلبي جانان را



قرب جانان، هوس هر دل و جان نيست، ولي

دل كسي داد به جانان، كه نخواهد جان را



دعوي عشق و محبّت نه به حرف است، حكيم

بايد از خون گلو زد رقم اين عنوان را



بندگان را همه بر لقمه نظر باشد و بس

چشم هر بنده ندارد نظر لقمان را



تا نميري ز خودي، زنده نگردي به خداي

نفي كفر است، كه اثبات كند ايمان را



عالِم آن است، كه آزادي عالَم طلبد

كامل آن است، كه از خلق برد نُقصان را



كيست آن بنده زيبنده به جز نفس حسين

كه به لطفي اثر از قهر برد يزدان را



بحر موّاج كرم اوست كه با تشنه لبي

نخورد آب و دهد آب لب عطشان را



خالق عزّ و جلّ كرد ز ايجاد حسين

ختم بر امّت خاتم كرد و احسان را



ديد پيش از گِل ما بار گُنه بر دل ما

كه آفريد از پي اين درد، خدا درمان را



غرق طوفان گناهيم و به يك قطره اشك

فضل آن بحر كرم بين، كه خَرد طوفان را



مظهر اسم عَفوُّ است، چو اين منبع جود

مغفرت جوي و بدين اسم بجو غفران را



حتم شد نار جهنّم چو ز سلطان قِدَم

بر بني آدم اگر زد قَدَم عصيان را



آفتاب از افق جود بر آمد كه منم

آن كه از پرتو خود، نور كند نيران را



شاه اقليم فتوّت، عَلَم افراشت كه من

دست گيري كنم اين امّت سرگردان را



نوع خود را بدهم جان و ز جانان بخرم

تا ببينند ملايك شرف انسان را



گوي سبقت به كَرَم در برم از عالَميان

تا نگيرند پس از من به كرم چوگان را



مقصد ممكن و واجب همه تشريف من است

نقطه قطب منم، دايره امكان را



اين چنين شد ز ازل شرط عبوديّت من

كه به خون غلطم و تقديس كنم سبحان را



تا به دامان زندم دست گنه كار محّب

زده ام بهر شفاعت به كمر دامان را



بينش اهل حقيقت، چون حقيقت بين است

در تو بينند حقيقت، كه حقيقت اين است



من اگر جاهل گمراهم، اگر شيخ طريق

قبله ام روي حسين است و همينم دين است



سجده بر نور خدا، در گلِ آدم نكند

چشم شيطان لعين، چون نظرش بر طين است



ماسوا عاشق رنگند سواي تو حسين

كه جبين و كَفَت از خون سرت رنگين است



خَردَلي بار غمت را دل عالم نكشد

آه از اين بار امانت، كه عجب سنگين است



پيكرت مظهر آيات شد از ناوك تير

بدنت مصحف و سيمات مگر ياسين است



باغ عشق است، مگر معركه كربُبَلا

كه ز خونين كفنان غرق گُل و نسرين است



بوسه زد خسرو دين بر دهن اصغر و گفت

دهنت باز ببوسم، كه لبت شيرين است



شير دل آب كند، بيند اگر كودك شير

جاي شيرش به گلو آب دم زوبين است



از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار

چون كبوتر كه به قهر از پي او شاهين است



در خَم طُرّه اكبر، دل ليلا مي گفت

سفرم جانب شام و وطنم در چين است



دختري را به كه گويم كه سر نعش پدر

تسليت سيلي شمر و سر نِيْ تسكين است [1] .




پاورقي

[1] اشعار از شاعر محترم آقاي فؤاد کرماني.