بازگشت

شهادت حضرت ابوالفضل


عباس بن علي عليهما السلام در روز عاشورا مكرر به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و اجازه ميدان مي خواست. ولي به مناسبت شهادت و شجاعت و به علت اينكه پرچم پرافتخار سپاه حق در دست وي بود امام به او اجازه نمي داد و هر بار از تصميمش منصرف مي ساخت مي فرمود: «اَنْتَ صاحِبُ لِوائي» تو پرچمدار من هستي.

در ابصار العين آمده: عباس بن علي عليهما السلام پس از مراجعه مكرر چنين گفت: «لَقَدْ ضاقَ صَدْري وَ سَئِمْتُ الْحَيوةَ». ديگر سينه ام تنگ شده و از زندگي سير گشته ام.

امام فرمود: پس سعي كن اول مقداري آب براي اين كودكان تشنه لب تهيه كن. از اين رو حضرت عباس به سوي سپاه دشمن رفته و با پند و نصيحت درخواست آب كرد اما نصيحتش در دل آن مردم ملحد اثري نگذاشت.

آنوقت مسلح شد و مشك آب برداشت سوار بر اسب عازم فرات گرديد تا شايد آبي بياورد. حمله اي به مانند شير بر گله روباه نمود و خود را بر شريعه فرات رسانيد و مشك را پر از آب كرد و بر شانه خود قرار داد.

به شدت تشنگي كه داشت خواست مقداري آب بياشامد، كفي از آب برداشت بلافاصله آب را به فرات ريخت و چنين نفس خويش را مورد خطاب قرار مي دهد:



يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُوني

وَ بَعْدَهُ لا كُنْتِ اَنْ تَكُوني



هذَا الْحُسَيْنُ وارِدُ الْمَنُونِ

وَ تَشْرَبينَ بارِدَالْمَعينِ



تَاللَّهِ ما هذا فِعالُ ديني [1] .

اي نفس پس از حسين ذلت و خواري بر تو باد، و پس از وي زنده نباشي گرچه زندگي را خواهاني.



اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا مي نوشي.

به خدا سوگند آئين من چنين اجازه را نمي دهد.

در هنگام برگشت سپاه دشمن سر راه آن حضرت را گرفتند و او را از هر سو محاصره كردند، آن حضرت تنها با آن همه جمعيت مي جنگيد. تا اينكه نوفل ازرق ضربتي بر دست راست او زد و آن را از بدنش جدا كرد، او مشك را به دوش چپ گرفت.

آنحضرت با همان يكدست حمله مي كرد و چنين رجز مي خواند:



وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُ يَميني

إنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني



وَ عَنْ امامِ صادِقِ اليَقينِ

نَجْلِ النَّبِيّ الطاهِرِ الاَمينِ



به خدا سوگند گرچه دست راست مرا قطع نموديد ولي من تا آنجا كه زنده هستم از آئين خود دفاع خواهم كرد و از امام خود كه در ايمان خود صادق است و فرزند پيامبر پاك و منزه و امين.

زيدبن ورقاء از كمين برجست و دست چپ آنحضرت را قطع نمود. و در اين هنگام تيرها به مانند باران به طرف آنحضرت سرازير گرديد كه تيري به مشك و تير ديگري بر سينه مباركش اصابت كرد و دشمن ناپاك با عمود آهنين بر فرق آنحضرت زد، كه حضرت عباس از اسب به زمين افتاد صدا زد:

«عَلَيْكَ مِنّي السَّلامُ يا اَباعَبْدِاللّهِ» امام عليه السلام با شنيدن صداي برادر، خود را به بالين وي رسانيده و در رثاي او خطاب به مردم كوفه فرمود: شما اي بدترين مردم، از راه دشمني و ستم تجاوز كرديد و درباره ما خاندان با فرمان پيامبر مخالفت نموديد.

آيا پيامبر آن بهترين موجودات، ما را به شما توصيه ننموده بود؟ آيا جد من احمد منتخب شده و رسول خدانبود؟ آيا فاطمه زهرا مادر من نبود و علي آن برادر نيكوترين مردم و برادر پيامبر خدا پدر من نبود؟

شما مردم بر اثر جنايتي كه مرتكب شديد مورد لعنت و ذلت قرار گرفتيد و به زودي به سوي آتش كه حرارتش شديد است، كشانده خواهيد شد.

وقتي امام حسين عليه السلام به بالين برادر رسيد، نشست و گريه كرد تا برادرش به شهادت رسيد.

فرمود: «اَْلانَ اِنْكَسَرَ ظَهْري وَ قَلَّتْ حيلَتي وَ شَمَّتْ بي عَدُوّي» [2] .

«اكنون پشتم شكست، و رشته تدبير و چاره ام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت كرد».


پاورقي

[1] ابصار العين: ص 30.

[2] معالي السبطين: 446/1.