بازگشت

شهادت اصحاب امام حسين


حضرت اباعبداللّه عليه السلام در آخرين ساعتهاي زندگي يارانش، آنهايي كه راه شهادت و جانبازي را انتخاب كرده بودند تشويق و ترغيب مي فرمودند. و در مناسبتهاي مختلف به هنگام وداع آنها و يا موقعي كه در قتلگاه و در بالينشان و در كنار جسد خون آلودشان حاضر مي گرديد با جملاتي دلنشين به تسلي خاطر آنان مي پرداخت. هنگامي كه در بالاي سر يكي از اصحابش به نام «واضح» غلام ترك حاضر گرديد با وي معانقه كرد، دستهاي مباركش را به گردن وي انداخت آنوقت صورت نازنين خويش به صورتش گذاشت، غلام بسيار مسرور گشت و بعد گفت: كيست مانند من كه پسر پيغمبر صورت به صورت او گذاشته باشد؟! [1] .

آنگاه كه «مسلم بن عوسجه» با تن خون آلود به خاك افتاد و هنوز رمقي در وي بود، امام عليه السلام همراه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد و در كنارش نشست و گفت: «رَحِمَكَ اللَّهُ يا مُسْلِمُ! مِنْهُمَ مَنْ قَضي نَحْبَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً».

خدا تو را رحمت كند اي مسلم. سپس اين آيه را خواند: «بعضي از آنها به پيمان خود عمل نموده و بعضي ديگر به انتظار نشسته اند و تغيير و تبديلي در پيمانشان نداده اند».

مسلم بن عوسجه خطاب به حبيب بن مظاهر كرد و با اشاره دست به امام عليه السلام: وصيت من اين است كه تا آخرين قطره خون دست از ياري آن حضرت برنداري. [2] .

آنگاه وقتي «حبيب بن مظاهر» به شهادت رسيد، امام عليه السلام در كنار پيكر بي سر و قطعه قطعه او قرار گرفت چنين فرمود:

«عِنْدَاللَّهِ اَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماةَ اَصْحابي» [3] .

بذل جانم و كشته شدن اصحابم در پيشگاه خدا و به حساب امر و فرمان اوست.

زماني كه بر بالين «حربن رياحي» حضور رسانيدند فرمودند:

«اَنْتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ اُمُّكَ وَ اَنْتَ الْحُرُّ فيِ الدُّنْيا وَ اْلاخِرَةِ».

توئي حر و آزاد مرد، همان گونه كه مادرت حرت ناميد و توئي مرد در اين جهان فاني و در آن جهان ابدي.

امام در پاسخ حر كه آيا توبه ام پذيرفته است؟ فرمود: «نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ يَغْفِرُ لَكَ» [4] آري خداوند توبه تو را مي پذيرد و گناهانت را مي بخشد.

جون كه خدمت گذار اهل بيت بود و افتخار مي نمود، خدمت امام عليه السلام رسيد و اذن ميدان خواست.

امام در پاسخ فرمود: جون من بيعت را از تو برداشتم و آزاد گذاشتم زيرا تو به اميد عافيت و آسايش تا اينجا به همراه ما آمده اي و در راه ما خود را به ناراحتي و مصيبت مبتلا نگردان.

جَون خود را به قدمهاي امام عليه السلام انداخت و چنين گفت: يابن رسول اللّه! آيا سزاوار است كه من در رفاه و راحتي كاسه ليس شما باشم و در شدت و ناراحتي و در مقابل دشمن دست از شما بردارم؟

آري بدن من بدبو و خاندان من ناشناخته و رنگ من سياه است با بهشت برين بر من منت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و حسب من به عزت و شرف نائل گردد، نه، به خدا سوگند من هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه من با خون شما آميخته گردد.

امام وقتي چنين وفاداري را از ايشان ديد اجازه ميدان داد اما لحظاتي نگذشت كه امام به بالين سرش رسيد گفت: خدايا رويش را سفيد و بدنش را خوشبو و با ابرار و نيكان محشورش گردان و در ميدان او با محمد و خاندانش آشنائي بيشتر قرار ده. [5] .


پاورقي

[1] ابصار العين: ص 85.

[2] لهوف: ص 94.

[3] تاريخ طبري: 349/1.

[4] کامل ابن اثير: 288/3.

[5] لهوف: ص 95، ابصار العين: 105.