بازگشت

صالح


صالح عليه السلام صاحب ناقه اي بود كه مبتلي به سيراب كردن آن شد، حسين عليه السلام هم صاحب عيال و اطفالي بود كه مبتلي به سيراب كردن آنها گرديد.

صالح خواست يك روز تمام، آب براي ناقه باشد، به نحوي كه غير از او كسي ننوشد، و آنها اين كار را براي مدتي انجام دادند. يك روز نوشيدن آب به آنها اختصاص داشت و يك روز به ناقه؛ ولي حسين عليه السلام براي عيال و كودكانش يك مشك آب و سپس براي آن كودك يك جرعه و بعد براي جگر (سوخته) خودش يك قطره آب خواست، اما از همان اول به او ندادند.

وقتي ناقه صالح را پي كردند، بچه اش ضجه اي كشيد و بر بالاي كوه رفت و تا به حال هر كس بر آن كوه گذر كند دچار وحشت مي شود. حسين عليه السلام نيز وقتي براي كودكش درخواست آب كرد، اما او را تير مورد اصابت قرار دادند و طفل چنان ضجه اي زد كه جانش در آن بود، خطاب به خداوند عرض كرد: خدايا! اين كار به درگاه تو از بچه ناقه صالح كم ارزش تر نيست، پس انتقام او را بگير و اگر اينك مصلحت در انتقام نيست، بهتر از آن به ما عطا كن. به اعتقاد من، بهتر از انتقام عاجل، همان چيزي است كه به جبران فرياد آن طفل خداوند، فريادرسي به ضجه كنندگان در محشر و در مواقف و ضجه كنندگان در آتش را به آن حضرت عطا كرد، بويژه اگر در اين دنيا صداي ضجه نسبت به فرياد اين طفل و مصيبت او بلند باشد.